اکثر ما بچه مذهبیها چه در انتخابات ۸۴ و چه انتخابات دورهی قبل از حامیان احمدینژاد بودیم. چه بحثها و مشاجراتی که تا نیمهی شب با دوستان بر سر انتخاب احمدینژاد به خصوص در سال ۸۴ نداشتیم. چه خوشحالی و شادمانی که بعد از مناظرهی تاریخی او با موسوی نداشتیم و از فرط خوشحالی تا صبح در خیابانها پرسه نزدیم. و البته الحق و الانصاف احمدینژاد از میان همهی گزینههای موجود، بهترین گزینه بود. فکر نمیکنم هیچکدام از دوستانی که در انتخابات ۸۴ و ۸۸ به احمدینژاد رأی داده و حالا هم به برخی از اقدامات او نقد دارند از رأی خود به احمدینژاد پشیمان شده باشند. این قلم به شخصه حتی اگر صدها بار دیگر در چنان موقعیتی قرار بگیرد از بین همهی گزینهها یقینا باز هم به احمدینژاد رأی خواهد داد. اما فراموش نکنیم که رأی ما به احمدینژاد رأی به شخص او نبود. ما به شخص احمدینژاد رأی ندادیم. ملاک و شاخص ما برای انتخاب نه خوشگلی و تیپ و فریم با کلاس عینک او بود و نه ژست و ادا و اطوارهای انتخاباتیش. در حقیقت رأی ما دارای دو بعد بود: بعد سلبی و بعد ایجابی. در «بعد سلبی» ما میخواستیم به کاندیداهای دو جناح چپ و راست که برای دو دهه با سیاستبازیهای خود، آرمانهای انقلاب را به فراموشی سپرده بودند، «نه» بگوییم. انگار هر کدام از ما میخواستیم با صدای بلند فریاد بزنیم از چپ و راست بیزارم و انسانم آرزوست. و احمدینژاد همان انسانی بود که آرزو میکردیم روزی رئیسجمهور ایران باشد.
در «بعد ایجابی» هم احمدینژاد را تبلور زنده کردن شعارهای انقلاب و امام میدانستیم. شعارهایی چون عدالت، سادهزیستی، استکبارستیزی، مردمدوستی، انقلابی بودن و مبارزه با رفاهطلبی و غیره. ما دلبستهی شعارها و رفتارهای انقلابی احمدینژاد شدیم نه خود او. به همین دلیل هم به او رأی دادیم. در حقیقت رأی ما رأی به آرمانهای انقلاب بود نه احمدینژاد. سؤال میپرسم: اگر احمدینژاد آن شعارها را نمیداد و چنان رفتار انقلابی از خود نشان نمیداد آیا باز هم ما به او رأی میدادیم؟ آیا باز هم با همان صلابت حاضر میشدیم که از او دفاع کنیم؟
البته از حق هم نباید گذشت که انصافا احمدینژاد هم بعد از رئیسجمهور شدن نشان داد تا حدود زیادی بر خلاف سیاسیون دیگر به شعارهای خود پایبند است و بسیاری از آنها را هم عملی کرد. تغییر استراتژی منفعلانهی تنشزدایی تسلیمطلبان به استراتژی فعال انقلابی، به چالش کشیدن تئوریها و سیاستهای غربی آن هم در قلب تمدن غرب و در مکانهایی چون سازمان ملل، راهاندازی مجدد نیروگاههای هستهای و احقاق حقوق مسلّم ایرانیها و تحقیر دوبارهی غرب، انجام سفرهای استانی و بازدید و رسیدگی از مناطقی که در طول این سی سال حتی پای یک مسئول هم بدانجا نرسیده بود، اجرای طرح سهمیهبندی بنزین، طرح مسکن مهر، طرح هدفمندکردن یارانهها که یقینا کسی جز او جرأت انجامش را نداشت تنها گوشهای از زحمات شبانهروزی او و تیم همراهش بوده و هست.
همهی اینها باعث شد که علاقه و محبت ما به احمدینژاد چندین برابر شود و به مصداق حدیث «حب الشیء یعمی و یصم»، از دیدن بدیهای او غافل شویم. ما فراموش کردیم که احمدینژاد هم مانند سایر انسانها است که در کنار خوبیهای زیادش، بدیهایی هم دارد. حتی فراموش کردیم که برخی از همین روحیات خوب احمدینژاد (و البته همهی انسانها) اگر در جای خود استفاده نشود ممکن است تبدیل به بدی هم بشوند. مثلا برای ما این روحیهی احمدینژاد که همیشه رقیب و دشمن را کوچک و خوار میشمرد خیلی جذاب و شیرین بود. مخصوصا در مواجههی با سران غرب که اتفاقا باید با آنها از همین دریچه صحبت کرد و تعامل داشت. هیچگاه نباید رقیب را بزرگ فرض کرد که این خود باعث تضعیف روحیهی نیروهای خودی خواهد شد و احمدینژاد این را خیلی خوب میدانست و اجرا کرد. اما فراموش کردیم که این روحیهی خوب، بعضی جاها میتواند خیلی هم بد باشد. فیالمثل آنگاه که انسان در برخورد با دوستان خود نیز با همین نگاه وارد شود و تصور کند که همهی آنها انسانهایی کوچکتر از خود هستند. و نتیجه آنکه هیچگاه برای نظرات آنان اهمیتی قائل نخواهد شد. موضوعی که در این سالهای اخیر مشاهده کردیم که در او پر رنگتر شده است تا جایی که باعث دلخوری و دور شدن بسیاری از دوستان او شد.
و یا یکی از خصوصیات دیگر او توجه به عنصر «ایرانی بودن» و «هویت ملی» است. این قلم بر خلاف بسیاری از دوستان که شاید با این مسأله مخالف باشند و آن را به نوعی موجب ترویج روحیهی ناسیونالیستی میدانند، کاملا با آن موافق هستم. جدای از اینکه هویت ما ایرانیها چه بخواهیم و چه نخواهیم عجین شده از دو عنصر «ایرانیت» و «اسلامیت» است، توجه به هویت ملی باعث ایجاد روحیهی امید و پشتکار و برنامهریزی برای آینده میشود. ما نمیتوانیم هویت چندین هزار سالهی خود را نادیده بگیریم. مگر چند کشور مثل ایران با این پشتوانهی عظیم تمدنی در دنیا وحود دارد؟ حتی برگزاری جشن نوروز و دعوت از کشورهای همسایه هم فینفسه چیز بدی نیست. کما اینکه در سال قبل مشاهده کردیم که حتی رهبر انقلاب هم با مدعوین خارجی جشن نوروز دیدار کرده و اتفاقا حرفهای بسیار زیبایی در باب نوروز و ترویج فرهنگ ایرانی- اسلامی گفتند. اما وقتی مسألهی ایرانی بودن و جشن نوروز در تقابل با موضوع دیگری چون قیامهای مردمی کشورهای مسلمان و کشتار شیعیان بحرین قرار میگیرد و آنگاه به جای توجه به این موضوع با اهمیت اولویت اوّلی، به موضوع کم اهمیتتر توجه میشود تبدیل به یک امر نامطلوب شده که صدای همهی دوستداران انقلاب و اسلام را در میآورد.
همهی این ماجراها باعث شد که جریان حزبالله یاد بگیرد که دیگر اسیر شخصیتها و افراد نشود. و البته این هم یکی از برکات فتنهی ۸۸ است. فتنهی ۸۸ با همهی معایبی که داشت دارای برکات زیادی برای انقلاب بود که یکی از آنها شکستن تابوهایی بود که به خصوص ما جوانها برای خود ساخته بودیم. ما بیش از حد بر روی افراد تمرکز کرده بودیم. تصور میکردیم که باید حتی «حق» را هم با آنان بسنجیم. اگر میخواستیم ببینیم کدام گروه حق است نگاه به افراد آن میکردیم. تا فتنهی ۸۸٫ که درآن دیدیم چگونه بسیاری از استوانههای نظام سقوط کردند. فتنهی ۸۸ به ما نشان داد که چگونه انقلابیهای دیروز هم در معرض ابتلا به آزمایشات الهی هستند و میتوانند تبدیل به فتنهگران امروز شوند. فتنهی ۸۸ به ما آموخت که همه در معرض ریزش و سقوط هستند. از موسوی و کروبی و خاتمی بگیرید تا هاشمی و احمدینژاد و مشایی و من و شما. در ابتدا ما فکر میکردیم سقوط مثلا استوانهها باعث سقوط انقلاب و نظام خواهد شد. در حالیکه دیدیم اتفاقا ریزش برخی از افراد باعث تقویت بیشتر انقلاب شده است. نگاه کنید به راهپیماییها و تجمعات و فضای انقلابی بعد از فتنه و ببینید چه رشد مضاعفی داشتهایم. و تازه اینجا است که مصداق حدیث رسول (ص) را متوجه میشویم که از فتنههای آخرالزمان نهراسید که این فتنهها باعث در هم شکستن دشمنان خواهد شد.
ما از پس فتنه آموختیم که دیگر دلبستهی هیچ چیز نباشیم جز «ولایت». از این پس باید ولایت را سنگ محک همگان و بالاخص سیاسیون و نخبگان قرار دهیم. آموختیم باید اولین شرط اساسی برای انتخاب یک گزینه را تنها و تنها در موضعگیری او در قبال مسألهی ولایت بدانیم. چه در سطح گفتار و چه در سطح رفتار. هر دل که «ولایتمدار»تر است پیشتر است. آموختیم حتی مسائلی چون سادهزیستی و عدالتخواهی و مردمدوستی و… نیز نسبت به موضوع ولایتپذیری در اولویتهای بعدی قرار میگیرند.
القصه، ما از اول هم احمدینژادی نبودیم چه برسد به «مکتب احمدینژادی» بودن. مکتب ما احمدینژاد نبوده و نیست. ما همگی شاگرد مکتب حضرت روحالله هستیم و خواهیم بود. اگر به احمدینژاد هم رأی دادیم و تا به امروز هم از او حمایت کردیم به این دلیل بوده که او هم شاگرد همین مکتب است. و یقین بدانید اگر احمدینژاد روزی پا را از این مکتب بیرون بگذارد و وارد مکاتب انحرافی چون «مکتب ایرانی» شود، اولین کسانی که از او اعلام برائت خواهند کرد همین بچه حزباللهیها هستند. که حزبالله با هیچ کسی عقد اخوت نبسته است مگر با ولایت
از زمانی که خورشید آل محمد(ص) در شرق ایران اسلامی آرام گرفت دیگر کشور شیعیان امیرالمومنین غروب به خود ندیده است. خورشید عالم تاب رضوی کران تا کران مرزهای دیارمان را مداوم و پی در پی روشن کرده و میکند و اگر نبود دست لطف و مرحمت حضرت سلطان علی ابن موسی الرضا بی شک برکات آسمان و زمین بر این خاک هم نبود.
درست است که ارباب هشتم با دلی خون و چشمانی اشک بار از کنار مضجع شریف جد گرامش درنهایت غریبی به سمت ایران حرکت کرد . اما قدم به میلیون ها چشم و دل گذاشت که سالها با نام پدر مظلومش علی بار برداشته و فرزندان خود را راه رفتن اموخته بودند.
خورشید طوس،به دروازه ایران رسید و اهواز مفتخر به قدوم مبارکش شد. رایحه بهشتی قدوم مبارکش تلاطمی زیبا به کارون انداخت و همراه با رقص مستانه موج های ریز نقشش که قد میکشیدند تا امام را زیارت کنند ،باد خندان و غلطان در سراسر ایران پیچید و مژده از طلوع خورشید، از غرب ایران داد.
خوزستان،فارس،یزد و خراسان هرکدام به نوبه خود بر قدمگاه خورشید بودن مفتخرند و البته که خراسان تا قیامت بر کل ارض ها میبالد.
ای ارض طوس! سنده عجب دلربا یاتب!
خورشید بر مرو نشست. و شیعیان ایرانی چون پروانگانی بر دورش ریختند و از شراب ناب معرفتش سیراب شدند .
خوش امدی آقا.خوش امدی سلطان قلب ها ی ما ایرانیان. مکتب ما تویی مذهب ما تویی ملیت ما تویی
ایران ما به نام تو می درخشد به برکت تو مبارک است و به یمن نام تو نامش بر بلندای افتخار شیعیان جهان ایستاده است.
یابن زهرا...
سالیان درازی است که نگذاشته ایم مرقد مطهرت خالی از زوار باشد. اما آقا آیا هنوز غریبی؟آیا ما هنوز نتوانسته ایم حق زیارتت را به جا اوریم؟ ارباب ما لیاقت رفع غربت از شما هنوز نصیب ما نشده است؟ مگر ما مرده ایم که نورچشمان حیدر کرار و فاطمه زهرا غریب باشد.آقا بگذارید دیگر به شما غریب الغربا نگوییم.اجازه می دهید؟
باور کنید به جان مادرتان شرمنده میشویم و اشک حسرت بر گونه هایمان چون دانه های سرب مذاب فرو میافتد. آیا پسر پیامبر در میان ما غریب است؟ دلهایمان میشکند که بعد از قرنها هنوز شما غریب الغربا باشید.آقا همه ایران فدای تو،آقا همه جان ما به پای تو آقا
ارباب ما تو غریب نیستی عزیز دل زهرا، میلیونها عاشق داری که بار ها و بارها از سرتاسر ایران به سوی تو میشتابند و به طوف مضجع شریفت غبار دل میشویند و برای غربت اجداد غریبت اشک می ریزند.
ای خورشید عالم تاب ،ایران سرتاسر نام و یاد توست. قلبی نیست که به یاد صحن با صفایت گر نگیرد و در حسرت آب سقا خانه ات نسوزد.
السلطان یا علی ابن موسی الرضا ،پدر و مادرم فدایت شما اینجا غریب نیستید بگویید که دیگر غریب نیستید آقا به ما عیدی دهید . یا ابالحسن ،شمارا به مادرتان قسم بگویید که در میان ما دیگر غریب نیستید
برادران حسادت به آستانه چشم انتظاریام، آمدهاند، اشک تمساح میریزند و قسم میخورند که گرگِ مرگ تو را پاره پاره کرده است؛ امّا من میدانم که دروغ، سرِ هم میکنند. میدانم که تو را به ثمن بخس فروختهاند و به دست قافله غفلت سپردهاند. میدانم این خون که به پیرهنت پاشیده یک فریب است... میدانم که گوشهای بر شانه کره خاکی قدم گذاشتهای، امّا این چشمهای بیسو که حرف حساب حالیشان نمیشود! دارند تار میشوند، آنقدر که حتّی جلوی خودم را هم نمیبینم چه رسد به اینکه بخواهم دیده به کرانههای افق بدوزم... میدانم همه این ملک، عرصه فرمانروایی توست. میفهمم که ملکوت آسمان و زمین دائماً به تو ارائه میشود، امّا این گونههای خراشیده که با این حقایق التیام نمییابند! کاش جای آن پیرزن بودم که برای خریدنت کلاف نخ ـ همه دار و ندارش ـ را داد و اسمش در زمره خریدارانت ثبت شد. همین که کسی را به «خواستار» تو بودن قبول کنند خودش غنیمتی است. میارزد که آدم به خاطرش هست و نیست خود را بدهد...
١- ننوشتن برای کسی که عادت به نوشتن دارد سخت است و سخت تر این که در هنگامه ای در نوشتنت وقفه افتاده باشد که علامتهای سؤال، فراوانتر از پیش برای کسانی ایجاد شده باشد که تو را در همین حد محدود خانواده و پدر و مادر و برادر و خواهرها و مخاطبان وبلاگ کوچکت - درست یا غلط - به مرجعیت فکری انتخاب کرده باشند و پاسخ پرسشهای سختشان را از تو بخواهند.
٢- کامنت گذاشته اند که اگر باز هم در موقعیت انتخابات ٢٢ خرداد ٨٨ قرار بگیری ، باز هم به احمدی نژاد رأی می دهی؟ و بار کنایه و حتی استهزا در این سؤال که این چند روز، شفاهیش را هم بارها شنیده ام کم نبوده است . در پاسخ به آن کامنت نوشتم : بله ؛ قطعاً بله . اما ظاهراً این پاسخ مختصر چیزی نیست که خواننده یا شنونده ای را قانع کند .
٣- محمود احمدی نژاد حتماً یکی از اتفاقات مهم و سرنوشت ساز در تاریخ ایران و بخصوص انقلاب اسلامی است . به گونه ای که براحتی می توان مقطع حاکمیت یافتن او را به عنوان نقطه عطفی که ممیز قبل از آن و به احتمال قوی بعد از آن است تقسیم کرد . احمدی نژاد ریاست دورانی را دارد که وعده های محقق نشده رؤسای قبلی جمهور را عملی کرد ؛ آنها را که وعده داده بودند و نکرده بودند و خواسته بودند و نتوانسته بودند یا ترسیده بودند که انجامش دهند.
هشت سال از تاریخ انقلاب از ۶٨ تا ٧۶ را سازندگی نامیدند اما سازندگی واقعی را در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد بخصوص در دوره اول مسئولیت وی مشاهده کردیم .
هشت سال از تاریخ انقلاب از ٧۶ تا ٨۴ را دوره آزادیهای سیاسی و اجتماعی نامیدند ولی به رغم شعارهای داده شده در این سالها و عملهای نشده ، سالهای ریاست محمود احمدی نژاد نشان داد که میزان تعطیلی مطبوعات و توقیف کتابها بسیار کمتر از دوره محمد خاتمی بوده است و تعداد روزنامه های منتشره به چندین برابر قبل افزایش پیدا کرد آن هم در شرایطی که تعداد مطبوعاتی که حامی دولت بودند به زحمت به تعداد دو دست می رسید .
دوره حاکمیت احمدی نژاد با شعار راهبردی "می شود - می توانیم" ، دوره پایان تحقیرهای طولانی در عرصه سیاست بین الملل بود . در این دوره با قدرت و صلابت از حقوق ملت ایران در عرصه فناوری هسته ای دفاع شد و حقارتهای تأسف بار دوران خاتمی در حلقه به گوشی و فرمان پذیری از دستورات و تحکمهای قدرتهای بزرگ و کوچک خارجی پایان یافت و پیروزی ملت ایران در این عرصه مهم بحق بزرگتر و پر فایده تر از نهضت ملی شدن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق بروز و ظهور یافت .
مدیریت سریع و بموقع در سهمیه بندی کردن سوخت و مهمتر و عظیمتر از آن اجرای طرح تاریخی هدفمندی یارانه ها از کارهایی بود که هیچ رئیس جمهوری حتی به اجرای آن هم نتوانست فکر کند و افتخار آن به نام احمدی نژاد ثبت شد .
اینها و بسیاری نکات مهم و نقاط قوت دیگر از جمله سفرهای استانی ، توجه تاریخی به نقاط محروم و دوردست ایران ، کنار گذاشتن پایتخت محوری و نگاه فراگیر به کشور ، قاطعیت در اجرای قانون، مقابله با اشرافیگری و اشرافزادگان و آقا زادگان و ...از مواردی است که اگر مرا باز هم به شش سال پیش برگردانند به دلیل آن ، باز هم در برگه رأیم نام "دکتر محمود احمدی نژاد" را خواهم نوشت و به این نوشته افتخار خواهم کرد و به این نگاه نخواهم کرد که احمدی نژاد سالهای بعد ممکن است چه بلایی سرش بیاید .
۴- بله . به سر احمدی نژاد بلاهایی آمده است . دوره دوم ریاست جمهوری او با دوره اول او تفاوتهای خیره کننده ای دارد . این تفاوتها گاه تا حدی است که ما با دو شخص و دو شخصیت کاملاً متفاوت که تنها در نام و نام خانوادگی اشتراک دارند مواجهیم . به دلایلی از جمله آنچه رهبر عزیزم در جمع فرمانده و اعضای نیروی انتظامی کشور فرمودند از تفصیل این بخش می گذرم اما حضور جمعی از افراد فاسد فکری و مالی و کسانی که در تصور خام خود می پندارند با توسل به شیوه های عوامگرایانه و غیر توحیدی می توانند رأی توده مردم موحد و ولایتمدار و باهوش کشورمان را بخرند ، در سایه رئیس جمهور خدوم و خوش سابقه ، و رجحان یافتن آنان بر مؤمنان دلسوز و ناصحان مشفق ، چیزی نیست که بتوان از آن بسادگی گذشت و برای احمدی نژاد عزیز احساس خطر نکرد . این نکته ای است که توضیحات بیشتر و در وقت مناسبتری می طلبد.
۵- اگر بند چهارم ، واقعیتی باشد که بخواهیم بر اساس آن شیوه رفتار خودمان را با احمدی نژاد روزها - و یا ساعات - ِ آینده تنظیم کنیم به این پرسش پر بسامد این روزها می رسیم که با این احمدی نژاد چه باید کرد ؟
به نظر می رسد با توجه به سابقه درخشان خدمتگزاری دکتر از استانداری اردبیل گرفته تا شهرداری تهران و ریاست جمهوری ، همه ما اصولگرایان و حزب اللهیها و نیروهای دلسوز موظفیم از این نیروی پر نفس ، تا پایان دقیقه نود بلکه حتی تا حداکثر ِ وقت اضافه ای که قانون به ما اجازه می دهد حمایت کنیم مگر اینکه خود وی دوست داشته باشد علاوه بر کارت زرد ، چندین کارت قرمز هم از داور بگیرد و یا با تمارض از بازی خارج شود یا خدای نکرده آن را به هم بزند و سه هیچ ببازد ! مطمئناً دکتر باید این را خوب فهمیده باشد که تمام کسانی که در این بازی برای او سوت و کف زده اند و می زنند بیش از او دلبسته داور مسابقه اند که با مهارت مثال زدنی ، پیشتر و در بازیهای قبلی ، غلطهای زیادی ِ رقبای متقلب او را گرفته است و به همین دلیل در دل مردم جا کرده است و اگر بخواهد با مظلوم نمایی از مسابقه خارج شود ، کسی برای او تره هم خرد نخواهد کرد و همگان به نفع داور شعار خواهند داد . دکتر ِ قصه ما اگر کمی به حافظه اش مراجعه کند دلایل و مصادیق زیادی برای این موضوع پیدا خواهد کرد! یک مورد آن تظاهرات تاریخی و بی نظیر نه دی ٨٨ است که در آن ، هیچ کس عکسی از احمدی نژاد ِ محبوب هم در دست نداشت چه برسد به کسانی که مقابل نایب الامام ایستاده بودند .
۶- احمدی نژاد مرد زیرکی است و حتی اگر زیرک هم نبود و خدای نکرده حتی اگر به ولایت فقیه هم معتقد نبود و تنها می خواست به قانون اساسی هم عمل کند ( همان گونه که در اطاعت کردن دفعه پیشش از رهبر در معاون اول نکردن اسفندیار مشّایی نوشت که بر اساس اصل ۵٧ قانون اساسی از این امر اطاعت می کند ) ، می داند که حتی اگر به جای ٢۵ میلیون رأی ، ۴٠ میلیون رأی هم آورده بود ، این آرا بدون تنفیذ ولی فقیه و نایب امام زمان کوچکترین وجاهت قانونی نداشت و او رئیس جمهور نبود .
٧- دکتر عزیز ! احمدی نژاد خوش سابقه ! ما اگر به تو رأی دادیم ، اگر روزگاری به آیت الله منتظری عشق می ورزیدیم ، اگر حتی در سال ۵٧ به خیابانها ریختیم و برای نخست وزیری مهندس بازرگان شعار دادیم ، همه آن کارها را برای اطاعت از امر ولی فقیه و امام و رهبرمان انجام داده ایم نه برای شخص آنها . راستش را بخواهی شاید در مورد تو ، کمی - و فقط کمی - خودت را هم دخیل کرده بودیم اما همین جا در پیشگاه خداوند مهربان و آمرزنده از اینکه کاری را برای غیر او و بدون قصد قربت معنوی و با رسوبات شخصیت گرایی و نه حقگرایی و حق محوری انجام داده ایم خالصانه توبه می کنیم و از حالا به بعد ، از تو برای رضایت رهبری که حمایت از تو را به خاطر کارها و خدماتی که کردی و نه شخص خودت ، خواسته است حمایت می کنیم و این جمله تاریخی امام را آویزه چشم و گوشمان می کنیم و بر اساس آن عمل ، که :
- « من بارها اعلام کرده ام که با هیچ کس در هر مرتبه ای که باشد عقد اخوت نبسته ام. چهارچوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته است» .
(صحیفه نور، ج٢١، ص١٠٨، ٢/١/١٣۶٨).
پس ما هم با احمدی نژاد و غیر احمدی نژاد هم در هر رده ای - چه رئیس مجلس باشد چه رئیس قوه قضاییه ، چه نماینده مجلس باشد چه مرجع تقلید - عقد اخوت نبسته ایم و ملاک ما میزان حرکت بر محور ولی مطلقه فقیه و نایب امام زمان "عج" است و بس . و بعید می دانیم که احمدی نژاد عزیز ما ، آن سابقه درخشان و پر افتخار خود را در خدمت به ملت و اقدامات تاریخی، با بازی غلط یا بازی نکردن خراب کند و خود را از چشم توده عظیم مردم - نه فقط در ایران که در جهان اسلام - بیندازد . دور و نابود باد چنین روزی .
پ . ن : می توانستم همچنان بهانه ای برای ننوشتن داشته باشم اما نمی خواستم ، مثل پیرزنها نجیب باشم آنجا که گفت : وقتی از جایت تکان نخوردی ، نجیب می مانی ؛ درست مثل پیرزنها ! گذشته از اینکه ننوشتن ، به هزار گونه تفسیر می شود که قطعاً نهصد و نود و نه تای آن غلط است . لطفاً روی آن نهصد و نود و نه تای دیگر خط بکشید .
در پی شعار جدید سبزهای اموی مبنی بر "ما بی شماریم "و "نترسید نترسید ما همه با هم هستیم!" عکس های زیر را که از تجمعات میلیونی ایشان در 13 آبان را به نظر شما میرسانیم.
.
خبرنامه دانشجویان ایران:
تشبیه جنبش سبز به انقلاب مردم تونس و مصر به اندازه تشبیه جنبش سبز به انقلاب اسلامی مردم ایران مضحک و خندهدار است. ذوق زدگی سبزها هم از انقلاب مردم عرب آنقدر مسخره است که آدم را یاد شعارها و تحلیلهای سال گذشته آنها میاندازد.
اگر یادتان باشد یک دوسال پیش هم که در انتخابات ریاست جمهوری و در یک فرایند کاملا قانونی و مردمی شکست خوردند، با اغتشاش و آشوب به خیابانها آمدند و برای توجیه آشوبهای خود، صحنههای مبارزاتی مردم ایران را در انقلاب اسلامی سال ۵۷ به رخ ما میکشیدند!
سبزهای متوهم تصور میکردند که انقلاب اسلامی، با همان شعارهای انقلابی سرنگون میشود! خیال میکردند چون انقلاب با شعار «الله اکبر» به پیروزی رسیده، پس با همان «الله اکبر» هم فرو میریزد! گمان میکردند چون شعار مردم مظلوم و محروم ایران «مرگ بر شاه دیکتاتور» بود، پس جمهوری اسلامی هم با شعار «مرگ بر دیکتاتور» فرو میپاشد!
یادم هست همان روزهای آشوب و اغتشاش، برخی کاربران بالاترین که بدجوری خواب و خیال پیروزی انقلابشان را میدیدند، برای تقویت روحیه خود و دوستانشان مینوشتند «بچهها نا امید نشوید. انقلاب سال ۵۷ هم از خیابانهای شمال تهران آغاز شده بود!»
میخواستند جنبش موهوم سبز را به انقلاب اسلامی تشبیه کنند اما در نهایت به کاریکاتور انقلاب تبدیل شدند و امروز که از تشبیه خود به انقلاب اسلامی مردم ایران به جایی نرسیدهاند، باز هم برای تقویت روحیه، خودشان را به انقلاب مردم تونس و مصر شبیه میکنند!
این روزها که نوشتهها و تحلیلهای آبکی برخی سبزها را در سایتها و وبلاگهای مختلف از جمله شبکههای اجتماعی میخوانیم، مطئمن میشویم که با آدمهایی طرفیم که هنوز هم در همان رویاها و حال و هوای توهمی سال گذشته خود سرگردانند.
از قدیم گفتهاند هر گردی گردو نیست! اینکه هر کسی سنگ و کوکتل مولوتف به دست بگیرد و الله اکبر بگوید و مرگ بر دیکتاتور، الزاما حق با او نیست. اینکه سبزها با دست زدن ناشیانه و منافقانه به این قبیل اعمال، موفق نشدند اما مردم تونس و تا حدودی مردم مصر و یمن و اردن و عربستان موفق شدند، خود دلیل حقانیت مردم آن کشورها و ناحق بودن سبزهای متوهم است. اینکه حکومتی کمتر از یک ماه فرو میریزد و رییس جمهور مستبدش فرار میکند، خود بزرگترین دلیل دیکتاتوری و غیرمردمی بودن چنان نظامی است و اینکه سبزهای آشوبگر، در طول چند ماه نتوانستند مردم را با خود همراه کنند، خود بزرگترین دلیل مردمی بودن نظام ماست.
شباهت را باید در جزء جزء قضایا جستجو کرد نه اینکه چون هر دوی ما شعار «مرگ بر دیکتاتور» سر میدهیم پس مخالف دیکتاتوری هستیم. آنجا حکومتی بر سر کار است که در ۲۰ یا ۳۰ سال گذشته، رییس جمهور دیکتاتورش در انتخاباتی فرمایشی و یک نفره، در قدرت ابقا میشد، اما اینجا نظامی وجود دارد که منتقدین فعلی، حداقل نیمی از ۳۰ سال گذشته را صاحب قدرت بودهاند! آنجا با اکثریتی مواجه هستیم که در هیچ انتخاباتی به بازی گرفته نمیشدند، اما اینجا با اقلیت دیکتاتوری که به هر قیمتی میخواست به قدرت برسد. آنجا مردم از سیاستهای حکومت خود در قبال جهان اسلام و فلسطین و آمریکا و رژیم صهیونیستی شکایت دارند، اما اینجا شعار «نه غزه نه لبنان و مرگ بر چین» بلند بود!
کدام شباهت؟ سبزها دلشان را به چه خوش کردهاند؟ اگر جنبش مخملی آنها شبیه انقلاب مردم تونس و مصر و اردن و یمن بود، پس چرا اسرائیل و آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان از آنها حمایت کردند و امروز از مردم یمن و مصر و تونس و اردن حمایت نمیکنند؟ چرا آمریکا سبزها را به خشونت بیشتر و مقاومت بیشتر در برابر جمهوری اسلامی تشویق میکرد، اما امروز مردم مصر و تونس را به آرامش دعوت میکند؟!
اگر شباهتی وجود داشته باشد، انقلاب مردم مصر و تونس را باید شبیه انقلاب اسلامی دانست که در هر دوی آنها، حکومتهای دیکتاتوری وابسته به آمریکا در منطقه سقوط کردند و حرکت سبزها را هم باید شبیه انقلابهای رنگین و مخملی اوکراین و گرجستان و قرقیزستان دانست که حکومتهایی وابسته به آمریکا روی کار آمدند. پس سبزها به جای این خواب و خیال آشفته و تشبیه خندهدار خود به مردم تونس و مصر، بهتر است فکر کنند که چرا عربها توانستند و سبزها نتوانستند؟!
البته زمان انقلاب اسلامی هم آمریکا برای نجات سلطنت شاه و در حقیقت برای حفظ منافع خود در منطقه، گاهی مجبور میشد از شاه انتقاد کند، اما دیگر کار از کار گذشته بود، همچنانکه امروز هم دست و پا زدنشان در مصر و تونس فایدهای ندارد. پس دنبال شباهت ظاهری گشتن و معنا و مفهوم را ندیدن، دردی از جماعت سبز درمان نمیکند، جز اینکه موقتا آنها را در فضای توهمات و خیالات خود نگه میدارد که البته این حالت با مصرف چند قرص اکس و شیشه هم بدست میآید! باید دنبال شباهت باطنی باشند که شباهتی در کار نیست.
سبزها اگر کمی وقت میگذاشتند و علل اصلی انقلاب مردم عرب را میفهمیدند، شاید در جنبش خود موفقتر بودند. اگر معنای واقعی دیکتاتور و دیکتاتوری را می فهمیدند و اگر میدانستند که انتخابات فرمایشی مصر و تونس یعنی چه و دوره ۲۰ ساله یا ۳۰ ساله ریاست جمهوری یعنی چه و اگر معنا و مفهوم حمایت کشورهای غربی از دولت های مرتجع و دیکتاتور عرب را میفهمیدند، آن وقت معنای پیروزی انقلاب مردم عرب و دلائل ناکامی جنبش خود را هم میفهمیدند.
اما نه، این توقع زیادی است که انتظار داشته باشیم سبزها معنای این انقلابها را بفهمند! جماعتی که درد اصلی جامعه خود و مردم مملکت خودش را نشناسد، چطور ممکن است درد مردم مصر و تونس را بشناسد و بفهمد؟ جماعتی که هنوز نفهمیده علت اصلی فراگیر نشدن جنبش خیابانی سبز در ایران چیست، چطور میتواند علت موفقیت انقلاب مردم مصر و تونس را بفهمد؟
انقلاب مردم عرب که سالها به علت حمایت همه جانبهی کشورهای غربی از جمله آمریکا از رژیمهای استبدادی منطقه، در خفقان بسر میبردند، بزرگتر و پرمعناتر از این تحلیلهای خاله زنکی سبزهاست. آنقدر پرمعنا که قطعا همه معادلات منطقه و دنیا را برهم خواهد زد.
چه کسی منکر این است که سرنگونی دیکتاتورهای منطقه، اول از همه به ضرر رژیم صهیونیستی و منافع آمریکا و غرب در منطقه است؟ و چه کسی منکر این حقیقت مسلم است که انقلاب مردم عرب، اول از همه به نفع جبهه مقاومت و جمهوری اسلامی در منطقه است؟
البته ما اصراری نداریم که سبزها حتما واقعیت را بپذیرند و منطقی باشند، ما خوشحالیم که این جماعت همچنان در توهمات خود به سر میبرند و خیال بیدار شدن هم ندارند!
** موقعیت جغرافیایی فدک فدک دهکده ای در شمال مدینه بود که تا آن شهر دو یا سه روز راه فاصله داشت. این دهکده در شرق خیبر و در حدود هشت فرسنگی آن واقع بود و ساکنانش همگی یهودی شمرده می شدند. امروزه فاصله خیبر تا مدینه را حدود 120 یا 160 کیلومتر ذکر می کنند.
** فدک و رسول خدا (ص) درسال هفتم هجرت، پیامبر خدا (ص) برای سرکوبی یهودیان خیبر که علاوه بر پناه دادن به یهودیان توطئه گر رانده شده، از مدینه به توطئه و تحریک قبایل مختلف علیه اسلام مشغول بودند، سپاهی به آن سمت گسیل داشت و پس از چند روز محاصره، دژهای آن راتصرف کرد.
پس از پیروزی کامل سپاه اسلام - با آن که اختیار اموال و جان های شکست خوردگان همگی در دست پیامبر (ص) قرار داشت، رسول خدا (ص) با بزرگواری تمام، پیشنهاد آنان را پذیرفت و به آن ها اجازه داد نصف خیبر را در اختیار داشته باشند و نصف دیگر از آن مسلمانان باشد. بدین ترتیب، یهودیان در سرزمین خود باقی ماندند تا هر ساله نصف درآمد خیبر را به مدینه ارسال دارند.
با شنیدن خبر پیروزی سپاه اسلام، فدکیان که خود را همدست خیبریان می دیدند، به هراس افتادند اما وقتی خبر برخورد بزرگوارانه پیامبر (ص) با خیبریان را شنیدند، شادمان شدند و از رسول خدا (ص) خواستند با آنان همانند خیبریان رفتار کند که پیامبر خدا (ص) این درخواست را پذیرفت.
** تفاوت فقهی حکم خیبر و فدک ظاهرا رفتار رسول خدا درباره فدک و خیبر یکسان است ولی در واقع حکم فقهی این دو سرزمین متفاوت است چون مناطقی که به دست مسلمانان تسخیر می شود، دو گونه است:
اول مکان های که با جنگ و نیروی نظامی گشوده می شود: این سرزمین ها که در اصطلاح 'مفتوح العنوة ' (گشوده شده با قهر و سلطه) خوانده می شود، به منظور تقدیر از تلاش جنگجویان مسلمان در اختیار مسلمانان قرار می گیرد و رهبر جامعه اسلامی چگونگی تقسیم یا بهره برداری از آن را مشخص می سازد که منطقه خیبر، جز دو دژ آن به نام های 'وطیح ' و 'سلالم' ،این گونه بود.
دوم مکان هایی که با صلح گشوده می شود. یعنی مردم منطقه ای با امضای پیمان صلح، خود را تسلیم می کنند و دروازه های شهر خود را به روی مسلمانان می گشایند.
قرآن کریم اختیار این نوع سرزمین ها را تنها به شخص رسول خدا (ص) سپرده است و سایر مسلمانان در آن هیچ حقی ندارند. فدک و دو دژ پیش گفته خیبر این گونه فتح شد. بنابراین، مالکیت آن در اختیار شخص رسول خدا (ص) قرار گرفت.
طبری مورخ بزرگ می گوید: فدک ملک خالص پیامبر خدا (ص) بود. زیرا مسلمانان آن را با سواره نظام و پیاده نظام نگشودند.
** ارزش اقتصادی فدک درباره ارزش اقتصادی فدک بسیار سخن گفته اند. برخی از منابع شیعی درآمد سالیانه آن را بین 24 هزار تا 70 هزار دینار نوشته اند و برخی دیگر، نصف در آمد سالیانه آن را 24 هزار دینار نگاشته اند.
ابن ابی الحدید معتزلی نقل می کند که ارزش درختان خرمای این ناحیه برابر با ارزش درختان خرمای شهر کوفه در قرن هفتم بود.
به نظر می رسد می توان تا حدودی ارزش واقعی اقتصادی فدک را از یک گزارش تاریخی زمان خلافت عمربن خطاب فهمید. یعنی وقتی خلیفه دوم تصمیم گرفت فدکیان یهودی را از شبه جزیره عربستان اخراج کند، دستور داد نصف فدک را که سهم آنان بود، از نظر زمین و درختان و میوه ها قیمت گذاری کنند. کارشناسان ارزش آن را 50 هزار درهم تعیین کردند و عمر با پرداخت این مبلغ به یهودیان فدک، آن ها را از عربستان بیرون راند.
** اعطای فدک به حضرت زهرا (س)
چنانکه در روایات فراوان شیعه و اهل سنت آمده است، رسول خدا (ص) در زمان حیات خود فدک را به فاطمه زهرا(س) واگذار کردند و این سه سال قبل از رحلت پیامبر بود؛ یعنی همان ایامی که فدک به تصرف آن حضرت درآمد.
طبرسی در مجمع البیان، ذیل تفسیر آیه: ' وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ وَالْمِسْکِین وَابْن السَّبِیلِ' از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) و نیز ابوسعید خدری چنین روایت می کند: ' همینکه آیه کریمه به پیامبر(صلی الله علیه وآله) دستور داد حقّ ذوی القربی؛ یعنی خویشاوندان پیامبر و مسکین و در راه مانده را بدهد، آن حضرت فدک را به فاطمه(سلام الله علیها)داد و سه سال قبل از وفات حضرتش در دست فاطمه بود.
همین مطلب را سیوطی در درّالمنثور از ابی سعید خدری نقل کرده است: 'چون آیه شریفه نازل شد پیامبر(صلی الله علیه وآله) فاطمه(علیها السلام) را فراخواند و فدک را به او داد.'
** غصب فدک حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) در نامه ای به والی بصره می نویسند :' آری از آن چه آسمان بر آن سایه افکنده است، فدک در دست ما بود. مردمی بر آن بخل ورزیدند و مردمی سخاوتمندانه از آن چشم پوشی کردند.'
به نظر می رسد اقدام دستگاه حاکمه نیز در غصب فدک همان هدف را تعقیب می کرد که اشاره شد و آن تهی دست نمودن خاندان پیامبر از بنیه مالی بود.
** اختلاف حضرت زهرا (س) با حکومت بر سر فدک چگونه بود؟ گزارش های منابع شیعی و سنی نشان می دهد حضرت زهرا (س) و حکومت هر یک دو ادعا درباره فدک داشتند :
الف) ادعاهای حضرت زهرا (س)
چنان که نزد شیعیان مشهور است، حضرت زهرا (س) فدک را ملک خود می دانست و برای اثبات مالکیت خود دو راه بخشش و ارث را به پیگیری کرد.
ابتدا آن حضرت اعطای فدک از طرف رسول خدا به خود را یاد آور و خواستار باز پس گرفتن این سرزمین از حکومت وقت شد اما وقتی از این راه به نتیجه ای نرسید و حکومت شهادت گواهان حضرت زهرا (س) را نپذیرفت، ایشان از راه دیگر وارد شد و از حکومت خواست میراث پدرش را که فدک نیز بخشی از آن است، به او واگذار کند و در این مورد به نص آیه قرآن درباره ارث متمسک شد که می فرماید : خداوند به شمار درباره [ارث] فرزندانتان سفارش می کند که سهم پسر دو برابر دختر است . . . '
ابوبکر در برابر این آیه چنان استدلال کرد که انبیا از خود ارث باقی نمی گذارند. حضرت زهرا (س) فرمود: چگونه است که هر گاه تو درگذشتی فرزندانت از تو ارث می برند اما ما از رسول خدا (ص) ارث نمی بریم؟ ! آن گاه به آیات دیگر قرآن که در موارد مختلف از ارث پیامبران گذشته سخن به میان آورده است،مانند آیه ششم سوره مریم و آیه شانزدهم سوره نمل تمسک جست.
در آیه ششم سوره مریم، حضرت زکریا بیان می دارد که 'خداوندا، من از خویشانم که پس از من وارثانم خواهند شد، بیمناکم . . . پس فرزندی به من عطا کن که از من و آل یعقوب ارث برد .' در آیه شانزدهم سوره نمل از ارث بردن سلیمان پیامبر، از پدرش داوود پیامبر سخن به میان آمده است.
ب) ادعاهای حکومت!
حکومت در مقابل حضرت (س) عمدتا دو ادعا مطرح کرد: 1- صدقه بودن فدک معنای این عبارت آن است که پیامبر اکرم (ص) فدک را به کسی نبخشید و با آن به گونه صدقه جاریه برخورد کرد .یعنی رسول خدا (ص) از درآمد فدک زندگانی شخصی حضرت فاطمه زهرا (س) و دیگر بنی هاشم را تامین می کرد و مازاد آن را در راه خدا به مصرف می رساند.
از آن جا که ابوبکر خود را جانشین مشروع پیامبر اکرم (ص) می دانست، می خواست با در اختیار گرفتن فدک، این مشروعیت ادعایی را برای همگان به اثبات برساند و چنان اعتقاد داشت که چشم پوشی از این زمین نوعی خلل در مشروعیت حکومتش پدید می آورد . 2 - حدیث نفی ارث پیامبران منظور از این حدیث، روایتی است که ابوبکر آن را از پیامبر اکرم (ص) چنین نقل کرد: 'ما جماعت پیامبران از خود ارث باقی نمی گذاریم . هر چه از ما ماند، صدقه است '. درباره این حدیث باید یادآور شد: 1- تا آن زمان این حدیث را جز ابوبکر هیچ کس نشنیده بود. بسیاری از محدثان نیز بر این نکته اتفاق نظر دارند که راوی این حدیث تنها ابوبکر بود . البته بعدها پشتیبانانی چون مالک بن اوس یافت و در دهه های بعد عمر، زبیر، طلحه و عایشه نیز در شمار مؤیدان آن جای گرفتند.
2 - ابوبکر با نقل این حدیث ناقل سخن پیامبر اکرم (ص) بود و در طرف مقابل، حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع) و ام ایمن ناقل سخن و کردار پیامبر اکرم (ص) مبنی بر بخشش فدک بودند . بدیهی است باتوجه به فزونی شمار ناقلان در این سمت و نیز شخصیت آن ها که بیش ترین تاییدات را از سوی پیامبر اکرم (ص) دارایند، باید قول آن ها بر قول ابوبکر مقدم شود.
3 - این حدیث با آیات متعددی از قرآن که در آن میراث انبیا مطرح شده است، منافات دارد و بدیهی است نمی توان تنها با یک حدیث در مقابل این آیات صریح ایستادگی کرد.
4 - اگر طبق این حدیث معتقد شویم پیامبر اکرم (ص) هیچ گونه مالی به ارث نگذاشت، چگونه است که طبق نقل اهل سنت بعضی از اموال آن حضرت (ص) مانند وسایل شخصی و نیز حجره های آن حضرت (ص) به ارث می رسید.
سایهات بر سرم مستدام باشد. این هوای دوری تو، خیلی آلوده است.
با هجوم بیرحمانه شهوات چه کنم؟ با کدام جان و قوّه از پس دسیسه نفس برآیم؟
کجا میتوانم پشت شیطان شیّاد را به خاک بمالم؟ تو باید بالای سرم باشی!
من آقا بالاسر میخواهم، وگرنه همه چیز خراب میشود! روزگار بیتو زیستن، آخرالزّمان است.
رمق و تاب و توان من هم به آخر رسیده، عمر منتظران هم به خطّ پایان نزدیک میشود
قطحی آمده، آبِ چشمها هم ته کشیده است .
نهر حیا هم دیگر خشک شده، باغ غیرت همهاش آفت زده، ذخیره اخلاق هم دیگر دارد تمام میشود... میبینی انگار آخرالزّمانی، آخر همه چیز است؛ ولی فدایت شوم! تو که آخرِ سخاوتی، تو که نهایت حیایی، تو که غایت غیرتی، تو که دفینه فتوّتی، نمیشود به همین زودی این «آخرالزّمان» شقاوت را به «اوّل الزّمان» سعادت پیوند بزنی؟ نمیشود این غیبت را به سرور ظهور پایان دهی؟ نمیشود آغازی بر این پایان بنویسی؟ نمیشود؟...
طبق دیدهها و شنیدههای میلیونها نفر از مردم لیبی و بحرینی و فیلم و عکسهای رسانههای خبری بیش از “هشت هزار نفر خانم و آقا”به طرز فجیعی جانباختند.
خیلی شنیده ایم که افرادی که زمان انقلاب به زندان می افتادند، از خاطراتشان می گویند و از شکنجه هایی که آن دوران کشیده اند. ساواکی ها با آموزش هایی که از موصاد اسراییل دیده بودند از هیچ راهی برای شکنجه انقلابی ها دریغ نمی کردند. سیلی زدن و نمک روی زخم افراد ریختن کارهای بسیار بسیار ساده آنها بود.تا به حال از خود پرسیده اید که چرا آنها زیر این همه شکنجه کم نیاوردند و از عقاید خود دست بر نداشتند؟ حتی زنان که ظاهراً باید طاقتشان از مردها هم کمتر باشد شکنجه ها را تحمل می کردند و برادران و خواهرانشان را به اجانب نمی فروختند.
چرا؟ چون به سخنان کسی که رهبریشان می کرد ایمان داشتند.چون مرگ را به از دست دادن آرمان هایشان ترجیح می دادند. می دانستند که اگر شهید شوند الگویی می شوند برای دیگران. به عقاید و آرمان هایشان ایمان داشتند و دست از تلاش بر نمی داشتند.
اما ...
کسانی هم چند وقت پیش می خواستند برای مردم آرمانی دروغین ایجاد کنند. اصول و عقایدی را هم به بعضی ها دیکته کرده اند که نه خودشان آنها را می فهمند و نه آن بعضی ها!!! اصولشان قدرت طلبی است و عقیدیشان تقلب در انتخابات. وقتی به نقشه ایران نگاه می کنند جنگل ها را هم جزو گروه خود می انگارند چون رنگشان سبز است به خاطر همین توهم سبز بودن تمام ایران را دارند. می گویند بر اعتقاد خود ایستاده اند اما تولید کنندگان(!!!) این اعتقاد هم با چند روز زندان (البته بدون شکنجه های ساواکی) اعتراف به اشتباه خود کردند.
چرا؟ چون به این آرمان ساخته ذهن بیمار خود ایمان نداشتند. اعتقاد به اهداف خود نداشتند. به جز آمریکا و انگلیس پشتیبانی ندارند و نخواهند داشت. می دانستند که اگر کشته شوند هیچ کس حتی همان جوانان سبز پوش پرچم ایران را با افتخار بر سنگ مزارشان نمی گذاشت. می دانستند که محافظی جز کلت کمری ندارند چون خدا پشتیبانشان نیست. حتی به همان شعار یا حسین هم اعتقاد نداشتند زیرا فقط به زبانشان جاری بود نه در دلشان.
یادم نمی آید در کتابهای تاریخ خوانده باشم مردم ایران زمانی بر علیه حکومت شاه تظاهرات می کردند که موافقین نظام شاهنشاهی به مناسبت خاصی در کوچه و خیابان باشند. پس این سیاست ایران و ایرانی نیست که هرگاه مناسبتی بود _مثل 13 آبان و روز قدس_ از تجمع مردم عادی سوء استفاده کرده و به خیابان ها بریزند! اگر سبز پوشان به حقند چرا چهره خود را می پوشانند؟ چرا این همه دلهره دارند؟ چرا بین مردم عادی پنهان می شوند؟ راستی چرا رهبرانشان روز 13 آبان ...۲۵ بهمن و ... نیامدند همراهیشان کنند؟ اصولشان نم کشیده بود یا کلت کمریشان فشنگ نداشت؟