عکس سرباز آمریکایی هنگام واکسن زدن و قبل از اعزام به افغانستان!
شهدا و سربازای مومن ما کجا و سربازای بچه ننه ی آمریکایی کجا! اصلا قابل مقایسه نیستن!
جوابهای کنکور تازه اومده بود
تهران یه رشته خوب قبول شده بود
باباش اومده بود به قول معروف پز میداد
انصافاً پز دادن هم داشت.
میگفت پسرم حالِ همتون گرفته !!!!!!!!!!
اما.................
هفته اول بود که کلاسها شروع شده بود
تو خیابون دیدمش
ابروهاشُ برداشته بود
تو دلم به باباش گفتم :
آدم بیسواد باشه اما ......................
ایکاش فقط ابرو بود موهاشم رنگ کرده بود
اصلا یکی دیگه شده بود لباساش.......
نمیدونم
از حرفاش فهمیدم دیگه نمازهم نمیخونه!!
چرا اینجوری شدی ؟
گفت چه جوری ؟
گفتم نماز ، موهات ، لباس................
گفت :
این کلاسه!!!!!!!!!
جلوی دخترای دانشگاه باید باکلاس باشی !!!!!!!!
خندم گرفته بود
کلاس با بی نمازی ؟ این جوری ؟
تو دیگه خودت نیستی
عروسکی ، عروسکِ دخترای دانشگاه !!!!!
یکى از سربازهایى که در تفحص کار مى کرد، آمد پهلویم و با حالت ناراحتى گفت: «مادرم مریض است...» گفتم: «خب برو مرخصى ان شاء الله که زودتر خوب مى شود. برو که ببریش دیکتر و درمان...». گفت: «نه! به این حرف ها نیست. مى دونم چطور درمانش کنم و چه دوایى دارد!»
آن روز شهدایى پیدا کردیم که قمقمه اش پر بود از آبى زلال و گوارا. با اینکه بیش از ده سال از شهادت او گذشته بود، قمقمه همچنان آبى شفاف و خوش طعم داشت. ده سال پیش در فکه، زیر خروارها خاک، و حالا کجا. بچه ها هر کدام جرعه اى از آب به نیت تبرّک و تیمّن خوردند و صلوات فرستادند.
آن سرباز، رفت به مرخصى و چند روز بعد شادمان برگشت. از چهره اش فهمیدم که باید حال مادرش خوب شده باشد. گفتم: «الحمدلله مثل اینکه حال مادرت خوب شده و دوا و درمان موثر واقع شده...». جا خورد. نگاهى انداخت و گفت: «نه آقا سید. دوا و درمان موثر نبود. راه اصلى اش را پیدا کردم.» تعجب کردم. نکند اتفاقى افتاده باشد. گفتم: «پس چى؟» گفت:
- چند جرعه از آب قمقمه آن شهید که چند روز پیش پیدا کردیم بردم تهران و دادم مادرم خورد، به امید خدا خیلى زود حالش خوب شد. اصلا نیتم این بود که براى شفاى او جرعه اى از آب فکه ببرم..
خاکریز مبارزات ما ورای مرزهای جفرافیایی ماست.
در قلب دشمن!!!!
و غرب این را هیچ وقت نخواهد فهمید
دوستان زیادی داریم که با سهمیه کنکور مخالف هستند وجالب تر اینکه ان عده که با سهمیه به دانشگاه میروند را بی سواد می نامند ودر مقابل این حرف انها حرفی است به این معنا که من باسواد نتوانستم کنکور قبول شوم یامن باسواد رتبه خوبی نیاوردم حال با این حرفها چه باید کردوجالب تر اینکه این را عین بی عدالتی میخوانند.وجالب تر ازان اینکه در هشت سال دفاع مقدس پدرانشان از خانه هایشان برای حمایت از نظام تکانی نخوردند ودر کنار فرزندانش بودند وگاهی که اژیر قرمز یازرد زده می شد نفسشان حبس میشد وبند می امد وبا اژیر سفیددلشان شاد می شدوپدرانی بودند که در کربلای 5در زیر اتش پرحجم دشمن شهادتین بر لب جاری می کردند وحال همانها برای اندک سهمیه کنکور داد وفریاد به راه می اندازند که چرا اینطور شده است بی عدالتی میگویم پدرشما در زمان جنگ چه می کرد می گویند می خواست نرود میگویم اگرشهدا نمی رفتند که الان کشور ایران که در دست عراق بود ودخترانتان با سطل ماستی معاوضه می شدند وبه راستی چرا اینقدر تبعیض چرا اینقدر بی عدالتی ،چرا شماها به خود اجازه میدهیدفکر کنید عدالت یعنی شما سواد یعنی شما وبقیه بیسواد وبی عدالت راستی پدران شما در دوران دفاع مقدس کجا بودند که هم سالم ماند ه اند وهم خراشی برنداشتند
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند با سهمیه قبول شده! اما... هیچوقت نفهمیدند کلاس اول وقتی میخواستند به او یاد بدهند بنویسد "بابا"، یک هفته در تب سوخت... |
در ایام اعلام نتایج کنکور سراسری و ورود به دانشگاهها یکی از پربحثترین موضوعات بین دانشآموزان و خانوادههای آنها، موضوع "سهمیه" است! خصوصاً آنها که به هر دلیلی پشت سد کنکور ماندهاند، به سرعت از این گزینه یاد میکنند و شاکی میشوند. جالبتر اینکه بین سهمیههای مختلف معمولاً سهمیه فرزندان شاهد و ایثارگر بیشتر از دیگر سهمیهها فریاد را از نهاد برخی خارج کرده و از عدالت و همسانی و شرایط برابر دم میزنند. با اینکه خود ما هم نسل سومی و نسل جنگ هستیم اما هیچگاه کسی نیامد قصه سهمیهها را برایمان بگوید. همیشه وقتی فرزند شهید و جانبازی در دانشگاه پذیرفته میشد، اولین جمله بعد از خبر قبولی او، این بود که "سهمیه داشته، آن هم چه سهمیهای"! زیاد بین خبرها و خاطرات مختلف میخواندم که در کشورهای غربی به شرکتکنندگان در جنگها - که اگر نگوییم تماماً، اغلب نقش تجاوزگر داشتهاند- و خانوادههایشان، مدالهای افتخار و احترامات متعدد اهدا میشود. این افراد از امکانات ویژه و خاص رفاهی و ... برخوردارند و حتی بزرگداشت آنها برای تمام دستگاهها و ادارات در کشورهایشان یک قانون است! کشور ما دائماً در جنگی نابرابر بین کفر و اسلام است. هرچند به اعتراف عوامل استکبار، به دلیل اقتدار و ابهت نظام اسلامی دیگر هیچ قدرتی حتی به فکر مبارزه رودررو با این حکومت نخواهد افتاد، اما دشمنیها هیچ پایانی ندارد و ما هر روز علاوه بر آمار شهدای جانباز، شهدایی در عرصههای مختلف نظامی و حتی علمی خواهیم داشت. حال بیش از 30 سال از انقلاب گذشته و به برکت خون شهدا و رشادت جانبازانمان، تنها نظام شیعه اسلامی در سراسر عالم هستی محقق شده، اما... موضوع پیشپا افتاده و کاملاً منطقی مانند سهمیه کنکور همچنان لاینحل مانده است. چه بسیار فرزندانی که حتی پدرهایشان را ندیدند و وقتی از آنها از تصورشان درباره "پدر" سؤال میکنی، هیچچیز جز اشک به خاطر نمیآورند. یا فرزند جانبازانی که حسرت آرامش کنار پدر را با وجود داشتن پدر، هنوز در دل دارند. بچههایی که شاید بیشتر از سفر و تفریح، در بیمارستان رشد کردهاند و با هل دادن ویلچر و بالا پایین رفتن از تختهای بیمارستان پدر بهتر از اسباببازیهای داخل پارک آشنا هستند. حال فرزندان این ایثارگران بدون حامی و پشتوانهای عظیم به نام "پدر" بزرگ شدهاند. سختیها و رنجهای بیپدری یا بیماری پدر را به تنهایی روی دوشهای کوچک خود حمل کرده و بزرگ شدند. اکنون یکی از مشکلترین دورههای تحصیلی خود را در پیشرو دارند. اجازه میدهید تنها به اندازه آرامشِ بیناراحتی و دردسر "یک روز" تمام دانش آموزان در تمام دوران زندگیشان، برای آنها نیز رفاه فراهم شود؟ جشن تولد نوه شهید نوروزی کنار آرامگاه پدربزرگ (فرزند دختری که 7 ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد!) *نوشته بودند: دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد... دانشگاه که قبول شد، همه گفتند با سهمیه قبول شده!!! ولی... هیچوقت نفهمیدند کلاس اول وقتی میخواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا!... یک هفته در تب سوخت... *یادم آمد احتمالاً "آرمیتا" دختر شهید رضایینژاد و "علیرضا" پسر شهید احمدی روشن هم جزء سهمیههای کنکور سالهای بعد هستند. لطفاً تصویر ترور "پدرِ آرمیتا" و تصور "علیرضا" از پدری که از خانه خارج شد و دیگر هیچوقت بازنگشت را از ذهن آنها بردارید تا راحت و با کمال آرامش بزرگ شوند و البته به راحتی وارد دانشگاهها شوند. راستی چقدر بود سهمیه خانوادههای شهدا؟؟ کسی حاضر است لذت و غرور پدر داشتن را با سهمیه کنکور یکی از این فرزندان شهدا معاوضه کند؟؟ |
دست نوشته ای از شهید احمدرضا احمدی:رتبه اول کنکور پزشکی سال 64 ،ساعتی قبل از شهادت
چه کسی می داند جنگ چیست؟
چه کسی می داند فرودیک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر
جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟
جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگرا ببیند و اخبار آن را بشنود.
از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشانرا آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟
چه کسی است که معنی این جمله رادرک کند:نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟
چگونه سر 120دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟
آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟ گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری
شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن راسوراخ کرده وگذر می کند، حالا معلوم نمایید سرکجا افتاده است؟
کدام گریبان پاره می شود؟کدام کودک در انزوار و خلوت اشک می ریزد؟و کدام کدام .............؟توانستید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده
مهران – دهلران حرکت می نماید،مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود.
معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد؟چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم.چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در
انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟
کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟
به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟
از خیال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روزمادرت درکیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین،به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ ؟
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن، پرستو شدن
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد
را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟هیچ می دانستی؟ حتما نه! ...
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی
و آنگاه که قطره ای نم یافتی؟با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی؟
اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی،
اگر جعفر و عبدالله نیستی،لااقل حرمله مباش!
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد....
پس بیاید حرمله مباشیم......
«فرانسیس فوکویاما» کتاب پایان تاریخ خود را در سه کنفرانس جهانی تورنتو، واشینگتن و اورشلیم، ارائه کرد. این کتاب در برابر کتاب برخورد تمدّنها اثر «ساموئل هانتینگتون» است. فوکویاما مدّعی است که خرده تمدنها و فرهنگهای جزئی به دست فرهنگ غالب بلعیده میشوند و رسانهها، دنیا را به سمت دهکدة واحد پیش میبرند و به ناچار دنیا درگیر جنگی خانمانسوز خواهد شد. بنابراین، برای پیشگیری از این جنگ باید یکی را به عنوان کدخدایی بپذیریم و در ادامه ثابت میکند که کدخدا، امریکا است. فوکویاما میگوید: این نبرد حتمی است، ولی برندة آن غرب نخواهد بود و او با اسناد و مدارک ثابت میکند که برندة نبردِ آخرالزّمان، شیعیان هستند.
او در کنفرانس اورشلیم با عنوان «بازشناسی هویّت شیعه» میگوید:
شیعه، پرندهای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیرهای ماست. پرندهای که دو بال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ.
فوکویاما بال سبز این پرنده را مهدویّت و عدالت خواهی و بال سرخ را شهادتطلبی که ریشه در کربلا دارد و شیعه را فنا ناپذیر کرده است، معرفی میکند.
وی معتقد است شیعه بُعد سومی هم دارد که اهمیّتش بسیار است. او میگوید:
این پرنده، زرهی به نام ولایت پذیری به تن دارد و قدرتش با شهادت دو چندان میشود. شیعه، عنصری است که هر چه او را از بین میبرند، بیشتر میشود...
فوکویاما، مهندسی معکوسی را برای شیعه و مهندسی صحیحی را برای خودشان طراحی میکند و مینویسد:
مهندسی معکوس برای شیعیان این است که ابتدا ولایت فقیه را خط بزنید. تا این را خط نزنید، نمیتوانید به ساحت قدسی کربلا و مهدویّت تجاوز کنید... برای پیروزی بر یک ملّت باید میل مردم را تغییر داد... ابتدا ولایت فقیه را خط بزنید، در گام بعد، شهادت طلبی اینها را به رفاهطلبی تبدیل کنید. اگر این دو تا را خط زدید، خود به خود اندیشههای امام زمانی از جامعة شیعه رخت میبندد... شما بیایید برای غرب هم امام زمان و کربلا و ولی فقیه بتراشید.
فوکویاما برای این کار، مکتب جدیدی به نام اونجلیس عرضه کرد. مکتبی که قدمتش به 1987 میلادی بر میگردد. طرفداران این مکتب معتقدند عیسای ناصری خواهد آمد. فوکویاما به آنها توصیه میکند در فیلمهایشان هر چه را شیعیان دربارة امام زمان میگویند، بر شخصیّت عیسای ناصری تطبیق بدهند. بر اساس دستور فوکویاما، فیلمهایی بر اساس مدل «روایت فتح» شهید آوینی، ساخته شد؛ با همان اسلوب متن و با به کارگیری مؤلّفههای احساسی برنامههای شهید آوینی، با همان تیپها و همان دیالوگها که شهید آوینی میگفت.
فیلم نجات سرباز رایان با محتوای تجلیل از مادر سه شهید؛ فیلم نبرد پرل هاربر با محتوای جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم؛ فیلم زمانی سرباز بودیم با تئوری بازسازی کربلا و بر اساس الگوی عملیّات کربلای 5؛ فیلم سقوط شاهین سیاه، بازسازی صحنةکربلا، فیلم جنگیر که در آن از نمادهای اسلامی شیعه استفاده شده بود.
نکته:
عاشورا و حماسة پر شکوه آن پدیدهای است که همواره رمز و راز نیروی پنهان و آشکار شیعیان و آزادی خواهان بوده است. قدرت این رمز و راز آن چنان است که دشمنان اسلام را همیشه در حیرت و شگفتی و سردرگمی فرو برده است. از همین رو، دشمنان، به ویژه صهیونیسم جهانی بر آنند تا با شبیهسازی و بهرهگیری از این واقعه، برای دنیای پوشالی و خیالی خود، جلوههای مقدّس و آسمانی بیافرینند.
در تمامی این فیلمها، بر اساس نظریة فوکویاما، امام حسین(ع) و کربلا، یک طرف و سوی دیگر، شمر است. لباس هم بر اساس الگوی شیعی انتخاب شده است. لباس سربازان امریکایی، سبز رنگ و لباس سربازان مقابل، قرمز است ؛ آن هم به دلیل تقدّس این رنگ در آرمانهای شیعی. هنر پیشهها تا پایان فیلم ناشناختهاند و همچنین تا آخر فیلم فقط نقشهای قدسی بازی میکنند.
امام حسین(ع)
بدانید هر کس در عصر غیبت ، آزار و تکذیب دشمنان را تحمل کند ، مانند
کسی است که در کنار رسول خدا(ص) با شمشیر جنگ نموده است