ایران سبز
ایران سبز

ایران سبز

ظهور

  

وَعِزَّتِکَ وَجَلالِکَ لَئِنْ طالَبْتَنى بِذُنوُبى لاَُطالِبَنَّکَ بِعَفْوِکَ وَلَئِنْ طالَبْتَنى بِلُؤْمى لاَُطالِبَنَّکَ بِکَرَمِکَ وَلَئِنْ

اَدْخَلْتَنِى النّارَ لاَُخْبِرَنَّ اَهْلَ النّارِ بِحُبّى لَکَ اِلهى وَسَیِّدى اِنْ کُنْتَ لا تَغْفِرُ اِلاّ لاِوْلِیآئِکَ وَاَهْلِ طاعَتِکَ فَاِلى

مَنْ یَفْزَعُ الْمُذْنِبوُنَ وَاِنْ کُنْتَ لا تُکْرِمُ اِلاّ اَهْلَ الْوَفآءِ بِکَ فَبِمَنْ یَسْتَغیثُ الْمُسْیَّئوُنَ اِلهى اِنْ اَدْخَلْتَنِى النّارَ

فَفى ذلِکَ سُرُورُ عَدُوِّکَ وَاِنْ اَدْخَلْتَنِى الْجَنَّةَ فَفى ذلِکَ سُرُورُ نَبِیِّکَ وَاَنَا وَاللّهِ اَعْلَمُ اَنَّ سُرُورَنَبِیِّکَ اَحَبُّ اِلَیْکَ

مِنْ سُرُورِ عَدُوِّکَ

سوگند به عزت و جلالت اگر مرا در مورد گناهان بازخواست کنى من نیز تو را به عفو و گذشتت مطالبه مى کنم و اگر به پستى ام مرا مؤ اخذه کنى من هم به کرمت تو را مطالبه مى کنم و اگر به دوزخم ببرى به دوزخیان گزارش مى دهم که دوستت دارم اى خداى من و آقاى من اگر نیامرزى مگر دوستانت و پیروانت را پس به که پناه برند گناهکاران و اگر اکرام نکنى مگر نسبت به وفادارانت پس به که استغاثه کنند بدکرداران خدایا اگر به دوزخم ببرى این کار موجب خوشحالى دشمنت گردد و اگر به بهشتم ببرىموجب خوشحالى پیامبرت بشود و من به خدا سوگند مسلّما مى دانم که خوشحال شدن پیامبرت را بیشتر از خوشحال شدن دشمنت دوست دارى

متی ترانا و ...

در انتظار یارم ، دستی بدار باران

وقتی نگارم آمد آنگه ببار، باران

در زیر نارون ها چشمم به در پریشان
جانم به لب رسیده، از انتظار، باران

در این دیار غربت مردم ز درد و محنت
با یار دارم امشب، قول و قرار، باران

می ترسم او نیاید، سازد تو را بهانه
امشب مبار، بر من، منت گذار باران

از وقت وعده او بگذشته اندکی هم
ز آن رو در التهابم، دیوانه وار، باران

صبر و تحمل من، شهره بود به عالم
هرگز به لب نیارم، شکوه ز یار، باران

مهر و محبتی کن، بر من که چون همایون
در مقدم تو شعری سازم نثار، باران

 در انتظار یارم ، دستی بدار باران

وقتی نگارم آمد آنگه ببار، باران

التماس دعای فرج

مهدی(عج)

 

ای همه عالم حیران تو...

باور کن هیچ تردیدی ندارم ؛ زیرا همه سلول هایم ، همه ی نفس هایم ازبرکت وجود توست....

خانه ای که درب آن به روی همه همیشه باز است...

این گوشهای زنگار گرفته من است که نمی گذارد صدای مهربانت را بشنوم...

همیشه ازتومهربان خواسته ام این بوده که خودت دعا کنی که غافل نشوم....

خوب من!

این ها سرگذشت نیست ، این ها سرنوشت است ،

سرنوشت فراق  و انتظار ...

بی شک تو برانچه که بر لوح سیاه دلم حک می شود ومی نگارم قبل ازآنکه به روی این صفحات بیاید خوانده ای...واین ارامش بخش است برای من...

 خدایا به خاطر حجت و جانشینت، به خاطر محبوبت ظهورش را نزدیک ساز.
به خاطر او که سالهاست با نجوای غریبانه، فقط با تو درد دل می کند،..

 به خاطر اشکهایی که حرمتش دل زمین را می لرزاند،...

 به خاطر دلی که سرشار از مهر تو و خوبان توست، امر فرج او را نزدیک ساز....

ظهور

 

دلتنگ توامروز شدم تافردا

فرداشدوبازهم توگفتی فردا

 

امروز دلم مانده ویک دنیا حرف

یک هیچ به نفع دل تو تا فردا....

 

الهم عجل لولیک الفرج

 

التمـــــــــــــــــــاس دعــــــــــــــــــای فــــرج

مهدی (عج)

روزهای فروردین تند تند می گذرد
پشت دیوار دلمان ، همهمه ی عجیبی است 

کسی صدا می زند : یافاطمه
اهالی انتظار ، نگاهشان آبستن اشک است . . . 

و از ابر چشم هایشان مدام واژه های التماس چکه می کند
امام لحظه هایمان که بودنت کهنگی روزگار ما را تازه می کند و تاریکی ثانیه هایمان را روشن،

گهگاهی به ما دور ماندگان از مدینه سری بزن 

اللهم عجل لولیک الفرج 

 zohor

غروب جمعه

 

غروب جمعه شد و باد ایستاده بیایی

که فرش پای تو باشد اگر پیاده بیایی

و آب سینه سپر کرده بر عناصر دیگر

که روی شانه ی خیسش قدم نهاده بیایی

و جمعه هاست جدل می کنند یکسره باهم 

ز راه چشم ز دل از کدام جاده بیایی

بخوانمت به همین واژه های الکن و خیسم

ببینمت به همین لحن صاف و ساده بیایی

غروب جمعه شد و کفش هام جفت شدند و 

دلم تپید که شاید اجازه داده بیای

جمعه

فردا جمعه است خط فاصله ای دوباره تا انتظار.هر جمعه در دفتر انتظارم می خواهم کلمه ی ظهور را بنویسم ونقطه بگذارم اما دوباره
 انتظار وانتظار و ... .نمی دانم یادم نمی آید فکر می کنم هزار واندی سال پیش نیمه ای از نیمه های شعبان بود که
 با قدومش جهان را منور کرد وکسی در دفتری سپید با خطی سبز وروشنایی نور حضور
آن مهربان نوشت:
-آمد
و خط فاصله ای سرخ نهاد .چیزی نگذشت که با آبی آسمانی کلمه ی
- غائب
را نوشت.وهرهفته جمعه را خط فاصله ای سرخ می نهاد
 تا شاید کلمه ای جای خالی بین خط فاصله ها را پر کند ودر دفتر حضور وغیاب دنیا حاضری بخورد.
فردا جمعه است  خط فاصله ای دوباره تا انتظار.
وآیا من دو باره خطی باید بگذارم .هر جمعه کار من این است ،خط و خط و خط.
می ترسم فاصله بین خط ها را هم بخواهم خط بگذارم واین خط ها به هم پیوسته شوند وخطی شوند قرمز بین من وتو.
کدامین جمعه کلمه سبز حضور را میان خط های سرخم جا می دهی؟
می خواهم سر تاسر دفتر هزار برگم را پر ز عطر سبزت کنی و خط فاصله ها را پاک.
بیا که دیگر دفترم جای خالی برای غیابت ندارد.
بیا وحاضری خود را بزن... .

آدینه

 

تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.


«غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...

و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه ای دیگر با دلداده دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم.

شعر انتظار

تمام راه ظهور تو با گنه بستم

دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم

کسی به فکر شما نیست راست می گویم

دعا برای تو بازیست راست می گویم

اگرچه شهر برای شما چراغان است

برای کشتن تو نیزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور می ترسم

دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم

من از سیاهی شب های تار می گویم

من از خزان شدن این بهار می گویم

درون سینه ما عشق یخ زده آقا

تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست

برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست

(سیدامیرحسین میرحسینی- میلادامام زمان ؛ اراک )


منبع : سایت مداحان دات کام

خبر آمد خبری در راه است

 سرخوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید
دست افشان...پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمان خویش را
با همه لحن خوش آواییم
در به در کوچه ی تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خط اوان من است
ای نگهت خاست گه آفتاب
در من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یارومدد کار ما
کی و کجا وعده ی دیدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه ی مشعر
کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تاصبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه ی پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که ار آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...