ایران سبز
ایران سبز

ایران سبز

ما و خدا

سیر الی الله عشق خداوند 
بنده من: آن هنگام که تو به نماز می ایستی


آنچنان غافلی که گویی صدها خدا داری


ومن آنچنان گوش فرا می دهم که


گویی همین یک بنده را دارم.

(حدیث قدسی)

شهدا

1

نمی توانم ... راستش کار من نیست ...من حتی از پس گفتن حرف های دلم هم برنمی آیم ...می خواهم بنویسم برایت ، اما ...  باور کن خیلی سخت است . این که کلی حرف توی دلت داشته باشی و نتوانی بگویی ... این که خجالت بکشی از نگاه کردن به چشم های کسی ... می دانی ؟ همیشه بعد از سجاده ام ، کنار تو بودن را دوست داشته ام ... آخر کنار تو هم همان عطر سجاده ام می آید ... دلم می خواهد ساعت ها بنشینم کنارت ... من باشم و تو باشی و آفتاب ... تو با سکوتت برایم از عشق بگویی و من از شرم نگاه کردن به چشم های گیرایت ذره ذره آب شوم ... نمی دانم چرا تا به تو می رسم همه ی گفتنی هایم را فراموش می کنم ... انگار باید همه ی تعلقاتم را بریزم دور ... اینجا ، کنار تو ، رها تر از همیشه  پرواز می چینم از نگاهت ... لبخند که می زنی دلم بی قرار تر از همیشه می کوبد به سینه ام ... لبخندت از جنس عشق است ... عشقی به عظمت بهشت خدا ...

 

* فکر می کردم می توانم بنویسم ، اما انگار اشتباه می کردم ... همین چند سطر باشد

دکتر چمران و ولایت مداری

با خودش عهد کرده بودتا نیروی دشمن در خاک ایران است بر نگردد تهران.نه مجلس می رفت،نه شورای عالی دفاع.یک روز از تهران زنگ زدند.حاج احمد آقا بود.گفت:به دکتر بگو بیاد تهران.من گفتم:عهد کرده با خودش،نمیاد.
گفت:نه،بگو بیاد.امام دلش برای دکتر تنگ شده.من رفتم و به دکتر گفتم.جواب داد:چشم،همین فردا می روم.
خاطره ای از شهید دکتر مصطفی چمران