آلودگی هوای پایتخت بد جوری زده بالا و حسابی اوضاع کارو بار زندگی مردم مرکز نشین رو به هم ریخته
زوج و فرد سراسری و غیره و غیره
دلایل این آلودگی هم که ماشالله هزار ماشاالله توی هر تاکسی و جمع بیشتر از یه نفری توسط همه ما که کارشناسان زبده ای در همه امور کشور داری هستیم نقل میشه ...
راه حل این معضل رو هم که همه تقریبا میدونیم نزول بارش الهی یعنی همون رحمت خدا یعنی خداوند به ما رحم کند و باران که نشانه رحمتش است را بر ما نازل کند.
میگوییم رحمت پس دلیل نیامدن رحمت را باید بررسی کرد.
دلایل نیامدن باران را برادران و خواهران سازمان هواشناسی هر شب برایمان بررسی میکنند .
اما چون باران رحمت است پس شروط سازمان هواشناسی لازم است اما کافی نیست شرط کافی خواست خداوند است. خواست و اراده خداوند متعال مقدرات عالم را میچیند.
باران بر تهران نمی بارد!
چرا؟!
علت را بیایید در خودمان بجوییم.
تهران را این چند روز با دقت نگریستم به شرق و غربش سفر کردم و با دقتی موشکافانه نگریستم . با خودم گفتم خدا حق دارد . اینجا دیگر کجاست؟
اوضاع بسی شگرف به میل شیطان بود. معصومیت دختران به تاراج مدهای ماهواره ای رفته بود و غیرت مردان به یغمای روشنفکری احمقانه
این جا کجاست
نمی شد سر بلند کرد. چشم ها خیره میماند از اوج گناه و بی تفاوتی به گناه!
امر به معروف که دیگر سالهاست رنگ و بویی ندارد اما دیگر حتی کسی به گناه رو نیز ترش نمیکند .
گناه و گناه است که در این شهر می گردد و شهره بازار شده است.
با خودم گفتم اگر نبود نفس های حقی که در این شهر در پاسی از شب اشک هایشان بر سجاده ها می چکد شاید تهران در نیمه شبی چون "بم" می شد!
باور کنید خدا حق دارد!
بر این شهر نباید هم باران ببارد.
ماهها و روزهای دیگر هیچ ،مسلمانها- ایرانیان مثلا اکنون فروردین است.ماه شکفتن طبیعت ...
شاید عده ای به بنده دشنامی دهند و بگویند آخر ای فلان! اگر عدم نزول باران به گناه است در کشور های اروپایی که بیشتر گناه میشود پس چرا هرروز باران و برف می بارد!
خب اینم حرفی است ! اما شایداین دغل ها نمیدانند که گناه آن کسی که نمیداند گناه می کند با آن کس که کاملا میداند کارش گناه کبیره است از زمین تا آسمان عذابش متفاوت است!
از سفر تهران گردی ام برگشتم و با این وضع که من دیدم و همه مان هرروز میبینیم مرگ تدریجی حقمان است.
مسلمانها مسلمانی زسر گیرید..
آلودگی های گناه را از در و دیوار شهر بزدایید، باران رحمت خدا نازل می شود.
به نام خدای زهراء
مولای مطهرمان:
“از همه، بخصوص جوانان عزیز می خواهم که نگذارند فضای غیبت، تهمت، هتاکی و شکسته شدن حریم ها ادامه پیدا کند که اگر ادامه یابد مانند یک بیماری به همه چیز سرایت میکند.”
چشم آقا، نمینویسیم مگر به رعایت حق. چشم آقا، خشم مقدسمان را بروز نمیدهیم مگر به رعایت تقوا. چشم آقا، دفاع و حمله نمیکنیم مگر با دوری از احساسات کاذب، چشم آقا، درست مینویسیم نه درشت! تا اگر رفع شبههای نکرده باشیم، لااقل شبهه ایجاد نکنیم. چشم آقا، چشم امیر قافلهی صبر و بصیرت. تو بر ما ولایت داری آقا و ما به این خشنودیم که در این دایرهی ظلمت زدهی منظومه شمسی، هنوز با ستاره های رهنمودهایت مسیر خود را پیدا می کنیم، بی اینکه نجومی خوانده باشیم؟ این علم لدنّی است، علم ولایت…
چند خط عهدنامه :
نمیتوانم بنشینم گوشهای و نظاره کنم، زیباترین آسیبشناسی انقلاب به لسان افصح امامم خامنهای، خلاصه شده در تیغ و خنجر کشیهای وبلاگی. نمیتوانم بنشینم گوشهای و ببینم مفهوم را رها کرده و به مصداقها چسبیدهاند/. نمیتوانم سکوت کنم در برابر سفسطههای خطرناک و بازیهای بچهگانه. نمیتوانم اینهمه بازی با برچسب خامنهای را تحمل کنم.
و این سطور را که مینویسم نه به فکر خوشآیند این هستم و نه به فکر ناراحتی آن و نه برای افزایش بازدید این وبلاگ است که سایتهای مستهجن، بالاترین افراد آنلاین را دارند. با ذکر “یاحاضر” و “یا ناظر” مینویسم و میدانم “عینالله الناظره” اولین بازدیدکنندهی هر وبلاگی است.
آقاسیدعلی که میوهی دل ۱۲۴۰۰۰ پیامبر است اکنون امام آن جوان مصری است، مولای آن رزمندهی لبنانی، پیشوای آن انقلابی بحرینی، روشنی بخش راه آن دانشجوی لیبیایی، او تنها امید دل کودک زخمی پاراچنار است و آرامش قلب مادر داغدار غزهای. خامنه ای امیر است، در حساسترین پیچ جادهی بشریت. و من این جوان انقلابی ایران در این میان کمکی که نکردهام هیچ، گرفتار حواشی شدهام. من! نشسته ام در خانه ام، پشت این مانیتور، میگردم دنبال یک سوراخ سیاسی، یک سوراخ جنجال و غوغا، تا به بدترین وضع ممکن، یا از آن دفاع میکنم و یا آنرا بکوبم.
زیباترین آسیبشناسی انقلاب را رها کرده و مصادره به مطلوب میکنم: “دیدی آقا حرف مرا تایید کرد؟ نخیرم، آقا منظورش این نبود، آن بود. نه! همین که من گفتم. نه هیچم ! حق به دست من است”
شرمم باد با این بازیهای کودکانه و اگر نه آدم که بلکه بسیجی میبودم باید از غصه دق میکردم !
عالم و آدم بداند، فتنه اگر خاموش شد، گرگ اگر به خانهاش خزید، بینی امپریالیسم اگر به خاک مذلت کشیده شد، همه و همه تنها مدیون قدرت دستان قَدر قدرت آقاسیدعلی است.
و اکنون هم آسیبهای “درونی” و “بیرونی” را برای ما نشان دادی مولا جان و از ما خواستی که نگذاریم فضای غیبت، تهمت، هتاکی، و شکسته شدن حریمها ادامه پیدا کند. چشم آقا جان، ما یک جان بیشتر نداریم مولا، همین یک جان نه از روی احساس شاعرانه که بلکه به جهت اعتقاد فدای تو باد.
از این به بعد هر کس بخواهد بیشتر از این فضا را آلوده کند، با قلم ما طرف است. ما به سایبر آمدیم تا کوچه باز کنیم و بوی خوش یاس بپراکنیم، نه اینکه خشم خدا را برانگیزیم. قسم به غیرت عباس تا آخرین نفس برای پاک سازی فضا محکم ایستادهایم!
دیروز بدنهای تکه تکه پدرانمان با سربند لبیک یا خمینی را آوردند، امروز اما، ما را تکه تکه کنند سربند لبیک یا خامنه ای از سرمان باز نمی شود. ما تا آخرین نفس ایستادهایم
و می دانم که می آیی و حتی کوچک ترین شکی در آمدنت ندارم نه در آمدنت و نه در معصوم بودنت
حتی اگر تمام عالم جمع شوند و حرفهای گنجی خائن را تکرار کنند باز هم امید و انتظارم را فریاد میکنم
ای امید روزها و شبهای من منتظرت می مانم
به امید ظهور وعده داده شده ........
یازهرا
صبر یعنی
امتداد عطش لبهای ترک خورده خاک تا فصل باران
صبر یعنی
کشت تحمل در باغچه انتظار تا شکوفه حضور
صبر یعنی
شباهنگ اشک در دامان تنهایی تا ظهور فجر
صبر یعنی
ماندن قرنها خروش در پشت حنجره تا روز فریاد
صبر یعنی
شاخه سبز عبور عشق در چهار راه زندگی
صبر یعنی
شهامت ماندن و بسیج برای روز رفتن
صبر یعنی
طاقت بر زهر خند تاریکی تا ار مغان گلخند روشنی
صبر یعنی
تحمل جان در پوستین تن تا محو شدن در او که باقی است
صبر یعنی انتظار
فردا جمعه است خط فاصله ای دوباره تا انتظار.
هر جمعه در دفتر انتظارم می خواهم کلمه ی ظهور را بنویسم ونقطه بگذارم اما دوباره
انتظار وانتظار و ... .
نمی دانم یادم نمی آید فکر می کنم هزار واندی سال پیش نیمه ای از نیمه های شعبان بود که
با قدومش جهان را منور کرد وکسی در دفتری سپید با خطی سبز وروشنایی نور حضور
آن مهربان نوشت:
-آمد
و خط فاصله ای سرخ نهاد .چیزی نگذشت که با آبی آسمانی کلمه ی
- غائب
را نوشت.وهرهفته جمعه را خط فاصله ای سرخ می نهاد
تا شاید کلمه ای جای خالی بین خط فاصله ها را پر کند ودر دفتر حضور وغیاب دنیا حاضری بخورد.
فردا جمعه است خط فاصله ای دوباره تا انتظار.
وآیا من دو باره خطی باید بگذارم .هر جمعه کار من این است ،خط و خط و خط.
می ترسم فاصله بین خط ها را هم بخواهم خط بگذارم واین خط ها به هم پیوسته شوند وخطی شوند قرمز بین من وتو.
کدامین جمعه کلمه سبز حضور را میان خط های سرخم جا می دهی؟
می خواهم سر تاسر دفتر هزار برگم را پر ز عطر سبزت کنی و خط فاصله ها را پاک.
بیا که دیگر دفترم جای خالی برای غیابت ندارد.
بیا وحاضری خود را بزن... .
ذائقه هامان،
ازاین غوغای بدلیجات رنگارنگ و پرفریب کور شد
دل هامان،
در این قحطی واژه و معنا، از دست رفت
چشم هامان،
ازاین همه لنز قلابی و نابرابر اصل تیرگی گرفت
ای جنس اورژینال خدا
دنیا جمعه بازار شد
بیا...