مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد! می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی...
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم!!
روزی پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) به بعضی از کودکان نگاه کرد و فرمود: «وای بر فرزندان آخرالزمان از روش ناپسند پدرانشان!»
گفتند: «یا رسولالله! از پدران مشرک آنان؟»
فرمود: نه! از پدران مسلمان که به فرزندان خود، هیچیک از احکام دینی را نمیآموزند و اگر فرزندان نیز در پی فراگیری (از معلمان و مربیان شایسته) برآیند، آنان را بازمیدارند و تنها به اندک درآمدهای مالی ایشان خرسند میگردند. پس بدانید که من از چنین پدرانی بیزارم و آنان نیز از من بیزارند.(1)
-------------------
پی نوشت:
1. قال رسولالله (صلّی الله علیه و آله): «ویلٌ لِأولادِ آخِرِالزّمان مِن آبائِهِم!» فقیل: «یا رسولالله! مِن آبائِهِمُ المُشرِکین؟» فقال: «لا، مِنْ آبائِهمُ المؤمنینَ، لا یُعَلِّمُونَهُم شَیئاً مِنَ الفرائضِ و إذا تَعَلَموا أولادَهم مَنَعُوهُم وَ رَضُوا عنهم بِعَرَضٍ یَسیر مِن الدُّنیا فَأنَا مِنهم بَریءٌ وَ هم مِنّی براءٌ» جامع الاخبار، ص106.
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... گه می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ...
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین،
دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...
زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی ؟
بی پناهم ، خسته ام ، تنها ، به دادم می رسی ؟
به نام رب جلیل
گفتی وفادار
به اندازه انگشتان یک دست می داشتی
از در صلح با معاویه در نمی آمدی
چه زخم ها داشته ای
از تیغ دشمنان
طعنه یاران دست به سفره و
مشت بر پیشانی
تا سبوی آبی که همسرت
برای رفع عطش
با زهر هلاهل در گلویت جاری ساخت
شاید کسی جز حسین
تنهاییت را درک نکرد
نمی دانم
آنگاه که بر دوش ها می رفتی
کسی به چشم های حسین
نگاه کرد یا نه
اشک هایش را دید یا نه
نمی دانم
نمی دانم
حکمتش را نمی دانم
رشادتت را در صفین و نهروان
نادیده گرفتند و
امامت تان را برحسین
که گوش به فرمان شما داشت
و ندیدند سفره سخاوت تان را
که نصیب دوست و دشمن می شد
و فراموش کردند
سیدالشباب اهل جنت هستی و
اشبه الناس به پیغمبر
شاید راز هلهله آن شب یاران سفیانی
که برجنازه ات تیر می انداختند
همین شباهت با محمد باشد
محمد را کشتند !
محمد را کشتند!
که جشن انتقام
ریشه ای عمیق در جاهلیت اعراب دارد
و چه خوب
به اصالتشان باز گشتند
سلام
و فردا مصیبت جانکاه رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله
و شهادت سبط مظلومش حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام.
و چه باید گفت از این مصیبت ؟