ایران سبز
ایران سبز

ایران سبز

مدرسه عشق

چهره ای شاد و نورانی داشت. خوب که نگاهش می کردی می توانستی آثار خستگی را در صورتش ببینی. ولی چشمانش تو را بیشتر مجذوب خود می کرد. لباس خاکی، ساده و تمیزی بر تن داشت. هفده ساله نشان می داد. لاغر و باریک اندام بود و در چهره اش مظلومیتی غریب موج می زد. اصلاً به او نمی آمد که مرد جنگ و جبهه باشد؛ اما نگاهش می گفت: «جبهه بزرگ و کوچک نمی شناسد، عشق می شناسد».

به او می گویم: «چرا به مدرسه نرفتی؟».با اخم نگاهم می کند و جواب می دهد: «جبهه خود مدرسه است؛ آن هم مدرسه عشق و ایثار؛ مدرسه ای که انسان کامل پرورش می دهد». بعد لبخندی می زند.لبخندش سراسر معنا بود. سال ها بعد مادرش عکسش را نشانم داد و گفت: در کربلای پنج کربلایی شد... 

پسرم می آید!!!

یادتان هست ؟؟؟ 
طرح سرشماری نفوس ومسکن را ؟؟؟

به درب خانه ای می روند ،
 پیرزنی درب را باز می کند ،
وقـتی پرسیده می شــود :
تعداد جمعیت خانوار؟؟!
پیرزن سرش را می اندازد پایین و می گوید :
میشود خانه‌ی ما باشه برای فردا؟
می گویند :
چرا؟
مقداری صبر می کند و جواب می دهد:
آخه الان دقیق نمی‌دانم !
شاید فردا از پسرم خبری شود .....


شهید اهل قلم سید مرتضی اوینی

 هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازموده‌اند، از دنیا نخواهند برد. و شیعه کسی است که هر روز و شب‌ش و به‌تر بگویم هر لحظه‌اش آزمایش است و بلا. درگیری است و تضاد. و کسانی راه را تا آخر می‌پیمایند که بدانند مورد ابتلاء هستند و وظیفه ای بر عهده دارند و باید آن را به سرانجام برسانند. و شیعه را این وظیفه و رسالت بس که آیین مراد خود، امیرالمومنین، را زنده نگه دارد. عدالت او را بطلبد و در راه مرید علی شدن قدم بگذارد. و زنده نگه داشتن گاهی با زبان است، گاهی در عمل، و اگر اقتضا کرد با خون. و آیینی که از ابتدا با خون تضمین شده است خون می‌خواهد.  

شهدا

1

نمی توانم ... راستش کار من نیست ...من حتی از پس گفتن حرف های دلم هم برنمی آیم ...می خواهم بنویسم برایت ، اما ...  باور کن خیلی سخت است . این که کلی حرف توی دلت داشته باشی و نتوانی بگویی ... این که خجالت بکشی از نگاه کردن به چشم های کسی ... می دانی ؟ همیشه بعد از سجاده ام ، کنار تو بودن را دوست داشته ام ... آخر کنار تو هم همان عطر سجاده ام می آید ... دلم می خواهد ساعت ها بنشینم کنارت ... من باشم و تو باشی و آفتاب ... تو با سکوتت برایم از عشق بگویی و من از شرم نگاه کردن به چشم های گیرایت ذره ذره آب شوم ... نمی دانم چرا تا به تو می رسم همه ی گفتنی هایم را فراموش می کنم ... انگار باید همه ی تعلقاتم را بریزم دور ... اینجا ، کنار تو ، رها تر از همیشه  پرواز می چینم از نگاهت ... لبخند که می زنی دلم بی قرار تر از همیشه می کوبد به سینه ام ... لبخندت از جنس عشق است ... عشقی به عظمت بهشت خدا ...

 

* فکر می کردم می توانم بنویسم ، اما انگار اشتباه می کردم ... همین چند سطر باشد

شهدا

ورود دوست خوبم  که برای اولین بار به وبلاگم تشریف آوردن رو  خیر مقدم عرض میکنم 

اصلاً حواست نیست که چیزی از ته مدادت نمانده است . خیلی وقت است داری فکر می کنی ؛ اما همچنان این صفحه ی سفید کاغذ است که به تو لبخند می زند . آخر می دانی ؟ گاهی وقت ها نوشتن خیلی سخت می شود ؛ انقدر سخت که تصمیم می گیری قلمت را کنار بگذاری ؛ اصلاً ننویسی و بی خیال همه ی حرف هایی شوی که توی دلت مانده . شما را نمی دانم ؛ اما من هر وقت می خواهم از آدم های بزرگ بنویسم ، این طور می شوم ... خیلی چیز ها را نمی شود شرح داد ، باید دریا باشی تا بتوانی از دریا بگویی . تقویم ها همین طور ورق می خورند و هر روز که می گذرد ، بیش تر به قطره بودن خودت پی می بری .   

3

 عکس ها ، وصیت نامه ها ، یاداشت ها ، دست نوشته های شهدا ... خیلی حرف برای گفتن دارند ... فقط چند تا گوش شنوامی خواد ...فقط همین ... آه ...چیزی که دیگر یافت نمی شود.

خون شهید

لطفا؛ روی خون شهید پا بگذارید !!!! 

  

 

آری درست حدس زدی، این حرف ، حرف من و توست،من و تویی که هر روز

ده ها بار این جمله را با هم بلند فریاد می زنیم.

من و تویی که معتقدیم خون شهدا بی ارزش است،

من و تویی که آن ها را مرده فرض میکنیم،

من و تویی که آرمان هایشان را عقب افتادگی تلقی میکنیم،

و من وتویی که...

تعجب کرده ای؟

 تعجب نکن .

مگر غیر از این است؟

کدامتان ادعایی بر خلاف این دارید؟

کدامتان از مفهوم این حرف خود را دور میدانید؟

اگر باز هم میگویی نه،پس خوب گوش کن:

صبحت را با یاد چه کسی آغاز کردی؟بایاد خدا؟؟!؟!؟

گفتی ساعت چند نماز صبحت را خواندی؟نکنه گفتی باز هم قضا شد؟

وای برما، مگر فراموش کرده ایم حکایت آن شخصی که نزد

امام زمان (عج) رفت ولی با بی توجهی ایشان رو به رو شد،

شخص ناراحت شد و علت را جویا شد،مگر غیر از این بود که امام(عج)

سه بار پشت سر هم فرمودند:

 از رحمت خدا به دور است،از رحمت خدا به دور است،از رحمت خدا به دور است

کسی که نماز مغربش را آنقدر به تاخیر افکند که ستاره ها در آسمان

پدیدار شوند و از رحمت خدا به دور است،از رحمت خدا به دور است،

از رحمت خدا به دور است، کسی که نماز صبحش را آنقدر به تاخیر اندازد که

ستاره ها از آسمان محو شوند؟پس چرا فراموش کرده ایم؟چرا ندای حق را نمی شنویم؟

 


کمی بیا جلوتر،امروز برای بیرون رفتنت چه کردی؟

بگذار از قبل از بیرون رفتنت سوال کنم،امروز کدام مانتو یا کدام لباست را پوشیدی؟

باز هم بیا جلوتر،می خواهم از زمانی که سوار بر ماشینت شدی برایم بگویی،

در راه کدام آهنگ را گوش دادی؟ آیا این ها مورد رضایت امام زمان(عج)بود؟

باز هم بیا جلوتر، چند بار به نامحرم چشم دوختی و

 چند بار سعی در متوجه کردن دیگران داشتی؟

چرا ناراحت شدی؟ میگویی نگویم؟ چشم نمیگویم،پس تو بگو،

در سکوت و در تنهایی،در خلوت شب،با خدای خودت،بگو،نترس،

برای خدا نمیگویی، برای خودت بگو،

بگو که دیگر واجباتم برایم بی اهمیت شده است،

بگو که از محرمات لذت می برم و غافلم از حال مولایم امام زمان(عج)،

بگو که خون شهدا و عقایدشان برایم بی ارزش شده است نه در گفتارم،بلکه در عملم،

بگو که پا بر روی خون سید الشهدا گذاشته ام و دل زینب کبری(س) را خون کرده ام،

بگو آنقدر غرق دنیا گشته ام که یادم رفته است،شهدا زنده اند و شاهد بر اعمالم،

بگو آنقدر غافلم که فرزند بی بی حضرت فاطمه زهرا(س) را هم از یاد برده ام.

 


حال تو چه میگویی؟باز هم مخالفت میکنی؟اگر هنوز هم قبول نکرده ای،

از دیگران بپرس تا برایت بگویند،از دیگران بپرس تا برایت از جسم های بی سر بگویند،

تا برایت از بدن های تکه تکه بگویند،تا برایت از لب های تشنه بگویند،

تا برایت از خمپاره و گلوله و خون بگویند،تا برایت از جنون بگویند،

تا برایت از استخوان های بی نشان بگویند،تا برایت از پلاک های زیر خاک بگویند،

تا برایت از نیم پلاک ها بگویند،تا برایت از اسارت ها بگویند،

تا برایت از ندیدن فرزندانشان بگویند،تا برایت از ایثار ها بگویند،

تابرایت از عشق بگویند،تا برایت از دریای خون بگویند،

تا برایت از مشک های پر از اشک بگویند،تا برایت از بچه های بی پدر بگویند،

بپرس تا برایت ار نامردی روزگار سخن بگویند.

آیا هنوز هم می خواهی بشنوی؟ آیا تحمل شنیدن داری؟

آیا تحمل تصوّر جسم های در خار فرو رفته را داری؟ می پرسی چرا در خار فرورفته؟

مگر فراموش کرده ای حکایت آن دلاور مردانی که بی درنگ

 بر روی خار ها دراز میکشیدند تا دیگران از روی آنها عبور کنند و به پیروزی برسند.

 


می دانی این ها برای چه بود؟ برای که بود؟

نگو که برای پس گرفتن خاکشان بود،نگو که برای دفاع از میهنشان بود،

بلکه فریاد بزن برای انتقام گرفتن صورت سیلی خورده بانوی دو عالم بود.

نکند باز هم می خواهی بشنوی؟؟!؟ اما دیگر من نمی توانم بگویم!!،

پس اینبار تو بگو ، تو فکر کن:

اول یادی از دست های بریده علم دار کربلا بکن،

بعد یادی از جسم بی سر امام حسین(ع) و

بعد هم یادی از دختر کوچکشان حضرت رقه(س) ،

نمی گویم که یادی از عبدالله ابن حسن(ع) که خود را سپر امام حسین(ع)کرد بکنی،

زیرا میدانم که شرمنده خواهی شد.

حال نگاهی به خود بیانداز،ببین آیا باز هم میتوانی بگویی*العجل یا مولای*

در حالی که تو باعث میشوی هر جمعه چشم های مولایت بگریند

 و دهان مبارکشان ناله استغفار سر دهند.

 


حرف برای گفتن بسیار است ، اما افسوس که کسی نمیشنود،

افسوس که همه خفته اند.

پس با تو میگویم یا مولای ، که به فریادمان رسی.

یا مولانا یا صاحب الزمان(عج)

الغوث،الغوث،الغوث

ادرکنی، ادرکنی،ادرکنی

الساعه،الساعه،الساعه

العجل،العجل،العجل

*الهم عجل لولیک الفرج*

التماس دعا

ادامه مطلب ...

ایران قرن ۲۱

اینجا صدای آهنگهای پاپ لس آنجلسی و غرب زده آن قدر بلند است که فریادهای «حاج مهدی باکری» به گوش نمی رسد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا همه «حاج ابراهیم همت» را با اتوبان همت می شناسند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا بر دیوارهای شهر روی عکس شهید ، پوستر تبلیغاتی می چسبانند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا نام شهید را برای اینکه بچه ها خشونت طلب و جنگ طلب بار نیایند از کوچه ها برداشته و نام نگین و جاوید می گذارند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا ستارگان درخشان هالیوود آنقدر زیاد شده اند که دیگر کسی ستارگان پرفروغ کربلای ایران را نمی بیند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دیگر شهدا زنده نیستند و در پیچ و خم های عصر ارتباطات، به خاک سپرده شده اند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دیگر کسی نمی خواهد گمنام بماند، همه به دنبال کسب نام هستند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا جانبازان موجی را از اجتماع دور نگه می دارند تا آسیبی به افکار عمومی نرسانند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا خرمشهر دیگر خونین شهر نیست، خرمشهر دیگر 36 میلیون جمعیت ندارد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، مهدی باکری در وصیت نامه خود از خدا خواسته بود جسدش برنگردد و تکه ای از زمین را اشغال نکند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دشمن در خانه های ماست، دیگر کسی حاضر به نبرد با دشمن نیست!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی خواهد با صدای الله اکبر، لرزه بر تن دشمن بیاندازد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا فرزندان امت مثلا برای نظام در تلاش اند!!!!!!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا در پناه میز هستیم، دیگر کسی پشت خاکریز پناه نمی گیرد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا جانباز شیمیایی، به خاطر نداشتن پول، در بیمارستان پذیرش نمی شود و شهد شهادت می نوشد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، شب عملیات خیبر حاج مهدی باکری، برادرش حمید باکری را جاگذاشت و رفت!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، مهدی زین الدین، رتبه چهار کنکور سراسری را داشت!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمیداند، شهید مصطفی چمران ، دکترای فیزیک هسته ای را داشت و یکی از نخبگان ایران بود.
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، تکه های پیکر محمد نوبخت را درون گونی برای خانواده اش فرستاده بودند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا روسری ها هر روز کوچتر می شود و مانتو ها هر روز کوتاهتر و تنگتر!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دخترها پسر شده اند، پسرها دختر شده اند، مردان بی غیرت شده اند، زنان بی حجاب شده اند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دیگر کسی، احترامی برای چفیه شهدا قایل نیست!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دعای عهد را فراموش کرده ایم، زمان ندبه و سمات را گم کرده ایم!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا برای زیبا سازی شهرها، میلیونها هزینه می شود اما برای تعویض سنگ قبر فرسوده شهدای گمنام بودجه ای نداریم !!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا در هر کجای این سرزمین خونین اسلامی، حقیقت به مسلخ مصلحت می رود!!!
اینجا ایران قرن ۲۱ است . . .
جهان و عصر پست مدرن در دوران بازتولید مکانیکی ، ساختمانها ، عقل هایی که شک میزایند ، بازیهای زبان ، صنعت فرهنگ و دل هایی که لبریز گنج های طلا و سیمان و آهن است .

شهدا

2

نفسها به شماره افتاده اند وای به حال ما اگر ان دنیا شفاعت ما را نکنید
چه خوب شد امدی برادر!

من
دارم می روم در مجاورت تابوت تو و نگاه می کنم
به انتهای خیابان و انتظار طلوع ماه را می کشم
حتم دارم الان دل ماه اینجاست و فقط کافی است 
روضه عباس بخوانیم تا خورشید هم در خیابان انقلاب افتابی شود
تا معراج راهی نیست و تا ظهور 
شهیدی که به خواب مادرش امده بود می گفت:
اندکی صبر سحر نزدیک است
با مهدی من هم خواهم امد اما ظهور به عمر تو قد نمی دهد مادر!
ما اینجا دستمان خیلی باز است چرا از ما چیزی نمی خواهی!
گریه کن مادر حق داری.
این شهیدی که درون تابوت است همرزم بسرت بود و بدر
ان دیگری که الان گمنام است روزگاری برای خود
اسم و اوازه ای داشت خانه و کاشانه ای داشت
مادری داشت
نه
شما را به خدا قسم می دهم به هیچ شهیدی
گمنام نگویید اینها هر کدام برای خود کسی بوده اند
گمنام ما هستیم که مرده ایم و هیچ کس برایمان فاتحه نمی خواند
انکه امروز روی دوش ما است گمنام نیست
نام دارد . نام خانوادگی دارد.
پدر و مادری دارد که هنوز هم چشم به راه برگشتن او هستند.
به مفقود الاثر جاوید الاثر بگوییم چه فرقی می کند به حال مادری که
26 سال چشم به زنگ دوخته است ؟
معنای انتظار را باید از شهید هور پرسید
ما چه می فهمیم دلتنگی غروب ادینه را.
چه خوب شد امدی برادر!

شهیدان شاهد

  بببببب

«مردمان، مسافر کاروان مرگند، اما خود نمی دانند. مرگ، کاروان دار سفر زندگی است. کجاوه ثابت می نماید!


دل شهرنشینان، پرستویی در قفس است، پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود. وطن پرستو بهار است و اگر بهار، مهاجر است از پرستو مخواه که بماند. اما وطن مألوف پرستوی دل، فراسوی گرما و سرما و شمال و جنوب در ماوراست.

اهل هجرت که کاروانیانند و کشتی نشستگان، خوب می دانند این خمودی که شهرنشینان را گرفته از چیست!» (شهید« سید مرتضی آوینی»- راز خون/ص178 )

**********************

شهیدان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهاشان زیر شنی تانک های شیطان، تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست، اما راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا در نمی یابند.

گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن پای محبوب شیرین تر و نگو شیرین تر، بگو بسیار شیرین تر است.» (شهید« سید مرتضی آوینی»- راز خون/ص189 )

اا


غربت

عصر غربت لاله هاست ، اینجا کسی دیگر از شهیدان نمی گوید از آنان که تلاطمی هستند در این دنیای سرد و سکوت  ما بعد از شما هیچ نکردیم ، چفیه هایتان را به دست فراموشی سپردیم و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم .پلاکهایتان را که تا دیروز نشانی از شما بود امروز گمنام مانده است .کسی دیگر به سراغ سربندهایتان نمی رود و دیگر کسی نیست که در وصف گلهای لاله شاعرانه ترین احساسش را بسراید و بگوید چرا آلاله آنقدر سرخ است
چرا کسی نپرسید مزار باکری کجاست ؟؟؟
چرا وقتی گفتیم : یک گردان که همگی سربند یا حسین ( ع ) بسته بودند شهید شدند کسی تعجب نکرد
چرا وقتی گفتند : تنی معبر عبور دیگران از میدان مین شد شانه ای نلرزید
چرا نمی دانیم شیمایی چیست و زخم شیمیایی چقدر دردناک است و چطورمی شود یک عمر با درد زیست نمی دانم که چرا کسی نپرسید چگونه خدا خرمشهر را آزاد کرد !!!!
ای شیهدان ما بعد از شما هیچ نکردیم
آن ندای یاحسین ( ع ) که ما را به کربلا نزدیک و نزدیکتر می کرد دیگر بگوش نمی رسد .
یادتان هست که گفتید سرخی خونمان را به سیاهی چادرتان به امانت می دهیم .
ما امانت دار خوبی نبودیم و خونتان را فرش راه رهگذاران کردیم .
یادتان هست هنگامی که گفتید :
رفتیم تا آسمانی شویم و شما بمانید و بگویید که بر یاران خمینی ( ره ) چه گذشت
آری بسیجیان و شهیدان زنده امروز ما می دانم که از آن روزی که تمام شهیدان را بدرقه کردید و برگشتید دلهایتان را در سنگرها جا گذاشتید
می دانم که هنوز هم دلهایتان هوای خاکریزهای جنوب را می کند و می دانم که دیگر کسی از بسیج نمی گوید
ولی بدانید که تا شما هستید ما می توانیم از همت بشنویم
و از خاطرات حسین خرازی لذت ببریم
تا شما هستید میدانم که رهبر تنها نیست
و تا شما هستید تنها عشق تنها میاندار این عرصه است ...
 ما ماندیم تا امروز از آنان بگوییم
و فریاد برآوریم «‌ ما از این گردنه آسان نگذشتیم ای قوم »
ما ماندیم که نه یک هفته بلکه سالهای سال از آنان بگوییم .
چرا که خون آنان است که می تپد .
و یادمان نرود که اگر امروز در آسایش زندگی می کنیم مدیون آنانیم .
مدیون حماسه هایی که آنان آفریدند .
یادمان نرود که ما هنوز باید جواب بدهیم که :
بعد از شهدا چه کردیم . بعد از شهدا چه کردیم ...