ایران سبز
ایران سبز

ایران سبز

ظهور

                           جانا   دلم   ز   درد   فراق   تو   کم   نسوخت

                           آخر  چه  شد  که  هیچ دلت بر دلم نسوخت؟

                             نزد   تو   نامه   اى   ننوشتم   که   سوز    دل

                            صد   بار  نامه  در  کف  من  با  قلم   نسوخت

                            بر    من    گذر    نکرد   شبى   کاشتیاق    تو

                           جان   مرا   به   آتش  ده  گونه  غم   نسوخت

                              در   روزگار  حسن  تو  یک  دل  نشان  که   داد

                                        کو لحظه لحظه خون نشد ودم به دم نسوخت          

                              یکدم   بنور    روى   تو   چشمم  نگه   نکرد

                               کاندر   میان   آن  همه  باران  و  نم   نسوخت

                             شمع    رخ    تو    از   نظر   من   نشد   نهان

                                تا  رخت  عقل  و خرمن صبرم به هم نسوخت

                                 گفتى    در    آتش   غم   خود   سوختم    ترا

                                  خود   آتش   غم  تو  کرا  اى  صنم   نسوخت؟

                                     کو  در  جهان  دلى  که  نگشت  از غم تو  زار؟

                                           یا  سینه  اى  کز  آن  سر زلف بخم  نسوخت؟         

یا مهدی

 بسم الرب المهدی (عج) 

اى مرد همیشه جوان! کدام روز سپید از پشت کوه‏هاى روز مى‏آیى؟ کدام صبح صادق، خورشید را به کوچه‏هاى تنگ کاهگلى مى‏آورى؟ کدام روز فرشتگان نام تو را بر ماذنه‏ها فریاد مى‏کنند؟ کدام روز عیسى مسیح‏علیه السلام از هفت آسمان فرود مى‏آید و به قامت‏بلند تو اقتدا مى‏کند؟ کدام روز شاعران به جاى شعر نیایش مى‏خوانند؟ کدام روز بوى گرم نان سفره‏هاى کوچک مستضعفان را پر مى‏کند؟ کدام روز فلسفه چشم‏هاى تو تدریس مى‏شود؟ آخر اى آفتاب روشن اطمینان نام تو آواز پر جبرئیل است، در گوش هوش زمان هزار سال است که هر غروب دلتنگ آدینه به سمت ظهور تو نماز مى‏گذاریم آیا صبح نزدیک نیست؟؟؟؟؟؟؟....

 

سلام به همه دستای عزیزم  

دلم واسه همه شما تنگ میشه

بدلیل سفر زیارتی تا اطلاع ثانوی نیستم  

حضور شما عزیزان مایه مباهات بنده و دلگرمی است  

پس به یاری ام بشتابید با نظرات سازنده خود 

برای ظهور آقا و منجی آخرالزمان حضرت  

مهدی (عج) یکبار دعای فرج را زمزمه کنید  

ومرا نیز دعا بفرمائید   

یا حق  

یا مهدی (عج) بیا

 

پروانه می گفت...
من گلهای زیادی را دیده ام...
من گل لاله را می شناسم. گل نسترن را دیده ام. با شقایق دوست بوده ام. با مریم و سوسن و ... هم نشین شده ام.
اما بارها و بارها، به تمامی آنها گفته ام که هیچ کدامشان برای من، گل نرگس نمی شوند. من عاشق دیوانه گل نرگس ام.
این را دیگر، همه گل های سرزمین من - همه گلهایی که مرا می شناسند- می دانند.
یک بار گل سرخی از من پرسید: پروانه جان! پروانه خوب و دوست داشتنی! این چه رازیست که تو همیشه و در همه جا و در حضور تمامی گل ها، تنها و تنها از گل نرگس می گویی و تنها و تنها از عشق او یاد می کنی؟
این گل نرگس چه دارد که تو را این گونه شیفته و بیچاره خویش کرده است؟ به گل های سرزمین مان نگاه کن! لاله را با تمام زیبایی اش ببین!
طنازی مریم را بنگر!
دل بری سوسن را شاهد باش!
این ها همه آرزو دارند که زمانی - آن هنگام که برای استراحت، اندکی در کنارشان می آسایی- حرفی هم از آنها بزنی و سخنی هم در باب محبت آنها بگویی و افسوس و صد افسوس که همگی در حسرت این آرزو مانده اند...!!!
من در پاسخ گل سرخ گفتم: گل سرخ عزیز! با خود عهد کرده ام- تا آن هنگام که در سرزمین ما گل نرگس هست- از عشق هیچ گل دیگری سخنی نگویم.
تو خود بگو که آیا تا وقتی وجود نازنین گل نرگس هست، می توان عاشق دل باخته گل دیگری بود؟!
اصلا مگر می شود ادعای عشق داشت و عاشق او نبود؟!
گل سرخ غمگنانه گفت: پروانه عزیز دوست داشتنی! در سرزمین ما هزاران گل نرگس هست. در همسایگی من، ده ها نمونه از آن ها روییده است و تو تا به حال به هیچ کدامشان حرفی از عشق نزده ای.
پس چگونه است که ادعای عاشقی گل های نرگس را داری؟!
و من باز در پاسخش گفتم: گل سرخ عزیز! گل نرگس حقیقی را در هیچ باغچه ای نمی توان یافت...
گل نرگس من گل نرگسی یگانه است، او صاحب تمامی گل های عالم است. او مقتدای تمامی پروانه های عاشق پیشه است. او دلیل پروانگی من است ...
و تمامی آرزوی من...
و ای کاش...
ای کاش...
ای کاش که آرزوی طواف کردن به دور او را به گور نبرم!
که همگان می دانند عمر پروانه، چه کوتاه، چه اندک... و چه ناچیز است!
من گل های زیادی دیده ام،
اما هیچ کدامشان برای من، گل نرگس نمی شود.
گل یگانه تنهای نوازشگر من!...

عشق یعنی مهدی فاطمه (س)

سلام دوستان عزیزم  

بدلیل اینکه  تا دور روز آینده امکان به روز شدن نیست  

از امروز به پیشواز  رو امام عصر میروم  

یا صاحب الزمان(عج) ادرکنی  

عشق یعنی راه رفتن تا سحر
عشق یعنی گریه های بی ثمر
عشق یعنی لحظه های بی کسی
عشق یعنی دوری و دلواپسی
عشق یعنی دوری از زیباترین
غربت مطلق به روی این زمین
عشق یعنی دستهای باز تو
عشق یعنی با تو در پرواز تو
عشق یعنی یک دل تنگ و غریب
عشق یعنی دختری پاک و نجیب
عشق یعنی چشمهای مست او
نامه هایم در فشار دست او
عشق یعنی شعرهای سوخته
عشق یعنی شمع نا افروخته
عشق یعنی تا ابد در راه او
تا همیشه یک جهان گمراه او
عشق یعنی دردهای بی شمار
عشق یعنی عاشق و فصل بهار
عشق یعنی خسته ام از بی کسی
کی به داد این دل من می رسی؟
عشق یعنی سین و آ همراه ناز
عشق یعنی سوی کوی او نماز
عشق یعنی نامه های بی جواب
دیدن و بوئیدن او حین خواب
عشق یعنی سادگی یعنی امیر
او میاید زنده می مانی نمیر!

مرد بارانی من بیا

 

دیروز مردم کشورم بار دیگر حماسه ای حسینی آفریدند . آقا ببین چه مردمان پاک و در صحنه ای داریم .به خاطر این مردم چشم انتظار بیا . آقا و مولای من

می خواهم از توبنویسم .باقلمی از جنس آسمان.اما بغض می کند،خودکارم را می گویم . بعد انگار که ساعت ها باریده باشد دفترم خیس خیس می شود .و من چون کودکی که ساعت ها زیر باران منتظر  است می نویسم :
آن مرد در باران ..........
باز هم نیامد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
برای تعجیل در ظهورش ، صلوات.  

درود بر مردم ایران

آقای من بیا...

 

آقای من!
مولای غریب و تنهای من!
پدر مهربان اهل عالم! 

می خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛ غربتی که حتی برای برخی محبانت، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته اند.
من از تصویر این غربت و غم ناتوان ام.
… از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می آزارند؟ (1) از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی می کنند؟ از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می کشند که حتی دوستانت را از ظهورت می ترسانند؟ از آنها که تو را به دور دست ها تبعیدمی کنند؟ از آنها که تو را دست نیافتنی جلوه می دهند؟ از آنها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا می خوانند؟
… از خود آغاز می کنم که اگر هر کس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد. می خواهم به سوی تو برگردم. یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم کریمانه چشم می پوشی؛ می دانم توبه ام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا می پذیری؛ می دانم در همان لحظه ها، روزها و سال های غفلت هم، برایم دعا می کردی. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیرا نظر داشتی … العفو … العفو!

تبریک و نهنیت

  

امروز، خورشید مهربان تر از همیشه بیدار می شود. روز از شانه های تو آغاز می شود تا جهان، بزرگی ات را ببیند؛ چون بزرگی ابراهیم خلیل علیه السلام در برابر بتانی که فرو ریختند. ملکوت را در دست هایت به تماشا می گذارند تا رسولان بی رسالت دنیازده، بهشت را پیچیده در قنوتت به تماشا بنشینند.جهان، خلاصه ای از لبخند توست که امامتت را تمام آبشارها قیام می کنند و جنگل ها قامت می بندند.بزرگی؛ چون پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله . بزرگی؛ چون وحی، چون پدرانت ردای پیامبر صلی الله علیه و آله بر دوشت آواز عدالت سر می دهد و شمشیر سرْ شکافته پدر بزرگوارت علی علیه السلام ، در دست هایت مشق عشق می کند. چشم هایت بوی مهربانی زهرا علیهاالسلام می دهد. امروز، روز بزرگی توست؛ بزرگی تو بزرگ تر از تمام پیامبران است. بزرگی تو سال ها خواهد بود؛ بزرگی تو از ازل آغاز شده و با ابدیت به پایان می رسد.خدا از امروز، تو را بزرگ تر از هر کسی می خواهد.

امروز از آن توست؛ مثل تمام فرداهای نیامده، مثل تمام دیروزها، مثل تمام روزها، هفته ها، ماه ها و سال ها. تمام فصل های سال، نامت را از بر کرده اند؛ مثل تمام درخت ها و آب ها. امروز، روز آغاز مهربانی خداوند با دنیاست، روز مهربانی تو با جان های تشنه ما. امروز، روز آشنایی و آشتی لبخند و آینه هاست؛ روز شکوفا شدن گل های محمدی در دامنه نام شکوهمند تو. امروز، عطر گل های محمدی فراگیر می شود و باغ های عصمت، در شکوه امامتت شکوفه خواهند کرد، با نفس های معطرت.

امروز، فروردین ها از لبخند تو شکوفه خواهند داد و اردیبهشت ها با نفس هایت بهشتی می شوند.ابدیت در تو خلاصه می شود و شادی، با لبخندت به نهایت کمال می رسد. بعد از امروز، جهان آغاز می شود؛ جهان از امروز، دوباره متولد خواهد شد.

پیش از این، نمرودها، رودهای آتش را گرداگرد زمین شعله کشیده بود؛ اما امروز با تو دنیا سربلند بیرون می آید از این همه آتش طغیان.

مانند ابراهیم خلیل، آتش ها را گلستان کرده ای. امروز، نوح، کشتی نجاتش را به دست تو می سپارد تا سینه سخت ترین توفان ها را به سمت ساحل های امن بشکافی. ای منجی، ای یگانه منجی! از امروز، سکان هدایت بشر به دست توست. از امروز، شادی های ما آغاز خواهد شد؛ مثل غم های طولانی تو. بر ما ببار، ای رحمت بی کران خداوند!

بر ما ببار که سال هاست کویر سینه هامان، تشنه باریدن زلال توست.

موعود

 

                                 جهان در تپش آمدنت به لرزه درآمده است.

بادها پراکنده در هر سو، ستم‌باره‌های خویش را بر دوش می‌کشند.

اهل زمین، ثانیه شمارها را مرتب نگاه می‌کنند.

یک منجی، فقط یک منجی است که می‌تواند آنها را از درد و رنج و غم خلاصی بخشد.

درختان گیسوان پریشان خویش را فصل به فصل به دست زمان می‌سپارند تا زردی و سرمای

زندگی را به ساعت سرسبزی جوانه‌هایشان برساند.

دل‌ها در غربت خاک، غریبه و تنها جان می‌دهند.

همه چشم به نجات دهنده‌ای دوخته‌اند که دست‌های رها و خالی را بگیرد و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد

انتظار

چهره گل، باغ و صحرا را گلستان می‌کند
دیدن مهدی هزاران درد درمان می‌کند
مدعی گوید که از یک گل نمی‌گردد بهار
من گلی دارم که عالم را گلستان می‌کند
****  


معتقدیم عشق سرخواهد زد
بر پشت ستم کسی تبر خواهد زد
سوگند به هر چهارده آیة نور
سوگند به زخمهای سرشار غرور
آخر شب سرد ما سحر می‌گردد
مهدی به میان شیعه برمی‌گردد.
****
هرچند که خسته‌ایم از این حال، نیا
شرمنده، اگر ندارد اشکال، نیا
ما خط تمام نامه‌هامان کوفی‌است
آقای گلم زبان من لال، نیا
****
برای آمدنت انتظار کافی نیست
دعا و اشک و دل بی‌قرار کافی نیست
****
اماما! عاشقت هستم و بر این عشق بر خود می‌بالم.
****
ای خاک کوی تو توتیای چشم؛ یکبار بنه پای خویش رد سرای چشم... یا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف (ادرکنی...)
****
چند سالی یوسف از جرم زلیخاحبس شد
حبس مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ازگناه ما هزاران ساله است
****
من به عشق منتظر ماندن همه صبر و قرارم رفت  

****
هرلحظه‌ای که سوی خدا رو کنیم
یابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف آقا ظهور شما را آرزو کنیم
****
از عنایات تو یابن العسکری بی‌اختیار
صدر هر حرف و سخن نام شما را عنوان کنم
****
ماهواره امید:
من به آمار زمین مشکوکم
اگراین دشت پر از آدمهاست
پس چرا یوسف زهرا تنهاست ؟

انتظار موعود

وقتی که عاشقی، وقتی تمام جاده های عالم برایت آرزوی آمدن تک سواری را زنده می کند که با آمدنش آسمان ستاره باران می شود و در کوله بارش نشانی تمام جاده های ناتمام را دارد، نشانی جاده ای که به هبوط بوته گل یاسی ختم می شود که سال ها از عطرش مست بوده ای، پنج شنبه شب ها حتی از غروب جمعه ها هم دلگیرتر است . دلشوره داری، یک هفته منتظر آمدنش بوده ای و حالا دیر کرده . دلت می خواهد راه بروی و صلوات بفرستی، صدقه کنار بگذاری و دعای خیر بکنی . واگر باز هم نیامد، رو به قبله بنشینی، موها را پریشان کنی و چشمانت را خیس; دعا کنی که این جمعه، همان جمعه موعود باشد .

پنج شنبه ها، دل های گرفته، راحت تر از چشم ها، بهاری می شود . بعضی پنج شنبه ها آرزو می کنی ایکاش یک جایی بود، دور از این شهر پر دود، که فقط آنهایی که عاشق عشق بودند - نه عاشق یک معشوق فانی - ، آنهایی که هنوز هم توی این عصر شلوغ و پر از روزمرگی، ندای قلبشان را می شنوند، نشانی آنجا را داشتند . آن وقت همه عاشق ها، پنج شنبه شب ها دست دلشان را می گرفتند و می آمدند در مجلسی که میزبانش هزاران نام دارد و هزاران هزار لطف . و آن وقت تمام شب فقط نوای «اللهم انی اسئلک ...» شنیده می شد و برای آمدنش ختم «امن یجیب ...» می گرفتیم و تا صبح با گریه فریاد می زدیم «الهی عظم البلا و برح الخفا ...» ...

می دانم که اگر 313 قطره اشک، خالصانه و با عشق ریخته شود، فردایش همان روز موعود است، همان روزی که مسیحا نفسی سبزپوش می آید و همه بیمارها شفا می گیرند، همان روزی که راه عبورش پر از عطر اقاقیا می شود و یاس های عاشق برای جوانه زدن در زیر پایش با هم رقابت می کنند . روزی که عاشق های خرابش می توانند خاک رهش را ببوسند .

محبوب من!

پنج شنبه باز هم گذشت، پنج شنبه گذشت و 313 قلب عاشق نبود که برای آمدنتان بگرید و «امن یجیب » بخواند . جمعه آمد و شما نیامدید تا برای زخم کهنه مان مرهم باشید و برای جاده بی عبور عشق، رهگذر .

غروب جمعه باز هم دلگیر است . باز هم می خواهم چشمانم را به آسمان بدهم و از خورشید سرخ نیمه جان بخواهم که اگر پیش شما آمد، به نیابت از تمام عاشقانتان بوسه بر خاک رهتان بزند .